جایزلغتنامه دهخداجایز. [ ی ِ ] (ع ص ) جائز. ج ، اَجوُز. اَجوِزَ، جوزان ، جیزان و جوائِز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روا. مشروع . حلال . مأذون . پروانگی . (ناظم الاطباء). سایغ. مباح . مُسَوَّغ . مُسَغَّب . مُسغَب . مُجاز : و هیچ خردمند تضییع عمر در طلب آ
جایزفرهنگ فارسی معین(یِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روا. 2 - مباح . 3 - نافذ. ؛ ~ُ ~الخطا لغزش پذیر، دارای احتمال و امکان اشتباه .
محصول فروشیcash crop, cash grainواژههای مصوب فرهنگستانمحصولی که زارعان مستقیماً و بهآسانی آن را به فروش میرسانند و به مصارف دیگر از قبیل تغذیۀ دام نمیرسد
لرزهیاب بالای چاهuphole geophone, shotpoint seis, bug 3, uphole seisواژههای مصوب فرهنگستانلرزهیاب مستقر در نزدیکی دهانۀ چال انفجار
جایزالتصرفلغتنامه دهخداجایزالتصرف . [ ی ِ زُت ْ ت َ ص َرْ رُ ] (ع ص مرکب ) آنکه حق تصرف در اموال خود را داراست ، مقابل مهجور و ممنوع التصرف . آنکه اهلیت قانونی برای تصرف در اموال خود دارد. || مالی که مالک آن بتواند در آن نقل و انتقال بدهد، مقابل اموالی که در توقیف قانونی باشند و مالک نتواند در آن ت
جایزالخطالغتنامه دهخداجایزالخطا. [ ی ِ زُل ْ خ َ ] (ع ص مرکب ) آنکه روا بود بر او خطا کردن . آدمی جایزالخطا است . انسان مرتکب خطا میشود. از او خطا سرمیزند.
جایزالطرفینلغتنامه دهخداجایزالطرفین . [ ی ِ زُطْ طَ رَ ف َ ] (ع ص مرکب ) آنچه دو طرف آن در حکمی مساوی بود.
جایزانلغتنامه دهخداجایزان . [ ی ِ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش رامهرمز شهرستان اهواز است . این دهستان از شمال بدهستانهای سلطان آبادو ابوالفارس و از خاور به شهرستان بهبهان و از جنوب بدهستان گدارچیتی و از باختر به دهستان آسیاب محدوداست . موقعیت طبیعی این دهستان دشت و هوای آن گرمسیرو مالاریائی
جایزانلغتنامه دهخداجایزان . [ ی ِ ] (اِخ ) این ده مرکزدهستان جایزان بخش رامهرمز شهرستان اهواز است در 50هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز و 3 هزارگزی شمال خاوری راه شوسه مارون به آغاجاری واقع شده است . موقعیت طبیعی این دهستان گرمسیر و
مباح کردنفرهنگ مترادف و متضادحلال کردن، روا دانستن، جایز دانستن، مجاز کردن، جایز شمردن ≠ تحریم، مکروه دانستن
جایز بودنلغتنامه دهخداجایزبودن . [ ی ِ دَ ] (مص مرکب ) روا بودن . مشروع بودن . (ناظم الاطباء). || امکان داشتن . شایسته بودن . (ناظم الاطباء). رجوع به جائز و جایز شود.
جایز شمردنلغتنامه دهخداجایز شمردن .[ ی ِ ش ِ ش ُ م َ م ُ دَ ] (مص مرکب ) روا داشتن . اجازه دادن . مباح کردن . اذن دادن . دستوری دادن . پذیرفتن .
جایزالتصرفلغتنامه دهخداجایزالتصرف . [ ی ِ زُت ْ ت َ ص َرْ رُ ] (ع ص مرکب ) آنکه حق تصرف در اموال خود را داراست ، مقابل مهجور و ممنوع التصرف . آنکه اهلیت قانونی برای تصرف در اموال خود دارد. || مالی که مالک آن بتواند در آن نقل و انتقال بدهد، مقابل اموالی که در توقیف قانونی باشند و مالک نتواند در آن ت
جایزالخطالغتنامه دهخداجایزالخطا. [ ی ِ زُل ْ خ َ ] (ع ص مرکب ) آنکه روا بود بر او خطا کردن . آدمی جایزالخطا است . انسان مرتکب خطا میشود. از او خطا سرمیزند.
حجایزلغتنامه دهخداحجایز. [ ح َ ی ِ ] (ع اِ) یاقوت گوید: کأنه جمع حاجز و هوالمانع (بالزای )، من فلات العارض بالیمامة. (معجم البلدان ).
ناجایزلغتنامه دهخداناجایز. [ ی ِ ] (ص مرکب ) ناروا. (آنندراج ). ناروا. نامشروع . ناشایسته . نابایسته . (ناظم الاطباء). که جایز نبود. که روا نباشد.
عجایزلغتنامه دهخداعجایز. [ ع َ ی ِ ] (ع ص ، اِ) عجائز. پیره زنان : و مال ایتام و عجایز چون شیر مادر حلال دانند. (مجالس سعدی ص 26). رجوع به عجائز شود.