جابلقافرهنگ فارسی عمید۱. شهری خیالی در مشرق: ◻︎ ای پسر بنگر به چشم دل در این زرینسپر / کاو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند (ناصرخسرو: ۳۸۹).۲. [مجاز] مشرق.
جابلقالغتنامه دهخداجابلقا. [ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) جابلق . نام شهری است بمشرق که از آنسوی آن آدمی نباشد. مقابل جابلصا و جابلص . با قاف بر وزن جابلسا شهری است بسرحد مشرق گویند هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار کس پاسبانی میکنند و بعضی گویند شهری است در عالم مثال
علی اصغر جابلقیلغتنامه دهخداعلی اصغر جابلقی . [ ع َ اَ غ َ رِ ب َ ل َ ] (اِخ ) ابن شفیعبن اکبر موسوی جابلقی بروجردی . رجوع به علی اصغر بروجردی شود.
جابرصالغتنامه دهخداجابرصا. [ ب َ ] (اِخ ) جابلسا: و من جملة تلک المدُن جابلقا و جابرصا. (حکمة الاشراق طبع انستیتو ایران و فرانسه ص 234). و ذکر فی المطارحات اَن ّ جمیع السلاّک مِن َ الامم المختلفه یثبتون هذه الاصوات (اصوات الافلاک ) لا فی مقام جابلقا و جابرصا. (
جابلسافرهنگ فارسی عمید۱. شهری خیالی در مغرب: ◻︎ سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سُریانی / مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا (سنائی۲: ۵۸).۲. [مجاز] مغرب.
جابلقلغتنامه دهخداجابلق . [ ب َ ] (اِخ ) شهری است بمشرق برادر جابلص . (منتهی الارب ). جابلقا: دو شارستان اند یکی بمشرق و یکی بمغرب آنکه بمشرق است جابلق است و آنکه بمغرب است جابَلَس خوانند. (ترجمه ٔ بلعمی ). جابلق شهری است در اقصای مغرب : ابوروح از ضحاک از ابن عباس روایت کرده است که ساکنین آنجا
جابلسالغتنامه دهخداجابلسا. [ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) جابَلس جابَرص . جابَرس جابَرصا. جابرسا. نام شهری است در جانب مغرب . گویند هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار پاسبان نشسته اند و بعضی بجای لام رای قرشت آورده اند. گویند شهری است بطرف مغرب لیکن در عالم مثال ، چنان
عبرانیلغتنامه دهخداعبرانی . [ ع ِ ] (ص نسبی ، اِ) لغت جهودان . زبان یهود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) : سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی مکان کز بهر حق جوئی چه جابلقا چه جابلسا. سنائی .و رجوع به عبرانیان شود.