تیزهوشلغتنامه دهخداتیزهوش . (ص مرکب ) تیزهش . هوشیار. هوشمند. تیزویر. باهوش . (فرهنگ فارسی معین ) : بشد با بنه اشکش تیزهوش که دارد سپه را به هر جای گوش . فردوسی .نکوروی آزاده ٔ تیزهوش ورا نام شهروی گوهرفروش . <p class="author
تیزهوشفرهنگ فارسی عمیدباهوش؛ زرنگ؛ زیرک؛ هوشیار: ◻︎ تبسمکنان گفتش ای تیزهوش / اصم به که گفتارباطلنیوش (سعدی۱: ۱۳۰).
تیزهوشدیکشنری فارسی به انگلیسیacute, apt, bright, brilliant, intelligent, keen, nimble, perceptive, percipient, quick, quick-witted, sharp, sharp-witted
تیزهوشفرهنگ مترادف و متضادتندهوش، تیزرای، زیرک، سریعالانتقال، عاقل، متفطن، متیقظ، هوشمند، هوشیار ≠ کندهوش
تجحیظلغتنامه دهخداتجحیظ. [ت َ ] (ع مص ) تیز کردن نظر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تجهیزلغتنامه دهخداتجهیز. [ ت َ ] (ع مص ) دوانیدن اسب را بروی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ساختن جهاز عروس و لشکر و مرده و مسافر و غازی و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از غیاث اللغات )(از فرهنگ نظام ) : و
تجهزلغتنامه دهخداتجهز. [ ت َ ج َهَْ هَُ ] (ع مص ) ساختن . (تاج المصادر بیهقی ). آماده شدن کار را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). آماده شدن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ساخته شدن جهاز عروس و لشکر و مرده و مسافر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آماده شدن مس
تیزهشلغتنامه دهخداتیزهش . [ هَُ ] (ص مرکب ) زیرک و عاقل و هوشمند و ذهین و خداوند فراست . تیزهوش . (ناظم الاطباء). هوشیار و هوشمند : تیزهش تا نیازماید بخت به چنین جایگاه نگراید. دقیقی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).چنین گفت شنگل به یار
تیزهوشیلغتنامه دهخداتیزهوشی . (حامص مرکب ) هوشیاری . هوشمندی . باهوشی . تیزویری . تیزهشی . (فرهنگ فارسی معین ) : تا جهان داشت تیزهوشی کردبی مصیبت سیاه پوشی کرد. نظامی .برگفت ز راه تیزهوشی افسانه ٔ آن زبان فروشی . <p class="aut
تیزهوشیلغتنامه دهخداتیزهوشی . (حامص مرکب ) هوشیاری . هوشمندی . باهوشی . تیزویری . تیزهشی . (فرهنگ فارسی معین ) : تا جهان داشت تیزهوشی کردبی مصیبت سیاه پوشی کرد. نظامی .برگفت ز راه تیزهوشی افسانه ٔ آن زبان فروشی . <p class="aut