تکدرلغتنامه دهخداتکدر. [ ت َ ک َدْ دُ ] (ع مص ) تیره شدن آب و عیش و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). تیره عیش شدن . (زوزنی ). تیره شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یقال :تکدر و تکدرت معیشة. (اقرب الموارد). کدورت و تیرگی و تاریکی و مهمومی و ترشرویی و آشفتگی . (ن
تکدرفرهنگ مترادف و متضاد۱. آزردگی، دلآزردگی، دلتنگی، کدورت ۲. تیره شدن، کدرشدن ۳. دلتنگ شدن، دلآزرده شدن، رنجیدن ۴. رنجاندن، اذیت کردن، آزار رساندن
تقدرلغتنامه دهخداتقدر. [ ت َ ق َدْ دُ ] (ع مص ) ساخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آماده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به اندازه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به اندازه شدن جامه بر کسی . (از اقرب الموارد). و در حدیث : کان یتقدر فی مرضه این
تقذرلغتنامه دهخداتقذر. [ ت َ ق َذْ ذُ ] (ع مص ) کراهیت داشتن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ). پلید شمردن کسی را و کراهت داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پلید داشتن . (غیاث اللغات ). پلید داشتن و شمردن کسی را و کراهت داشتن . (آنندراج ). ناخوش داشتن کسی را به علت پلیدی وی . (از اقرب الموارد
تقذیرلغتنامه دهخداتقذیر. [ ت َ ] (ع مص ) پلیدی آلودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکدیرلغتنامه دهخداتکدیر. [ ت َ ] (ع مص ) تیره کردن : کدره تکدیراً. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیره گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). یقال : کدر عیشه . نقیض صفا. (منتهی الارب ). || اندوهگین کردن کسی را. || ریختن آب را. (از اقرب الموارد). || در تداول امروزی ، نقیض تقدیر.
تقديردیکشنری عربی به فارسیارزيابي , قدرداني , تقدير , درک قدر يا بهاي چيزي , تعارف , تعريف , درود , تعريف کردن از , بصيرت , احتياط , حزم , نظر , راي , صلا حديد , تخمين , براورد , باج , خراج , احترام , ستايش , تکريم
تکدرختواژهنامه آزاد(تاک درخت) نام مکانی است که درمحل تقاطع جاده اصلی بروجرد به اشترینان (پانزده کیلومتری بروجرد ) به سمت روستای بندیزه قراردارد و در سالهای قبل از 1345 هجری شمسی مملو از تاکستان بوده برای همین با این نام خوانده شده
دلآزردگیفرهنگ مترادف و متضادآزردهخاطری، تکدر، حزن، رنجیدگی، کدورت، ملالت، ناآرامی، ناراحتی ≠ شادکامی، شعف
تفتگیلغتنامه دهخداتفتگی . [ ت َ ت َ / ت ِ ] (حامص ) گرمی .کوفتگی و تکدر. (ناظم الاطباء). رجوع به تفته شود.
طارسیسلغتنامه دهخداطارسیس . (اِ) تکدرّ. (بحر الجواهر). || علک البطم وآن را [ صمغ ] حبّةالخضراء نیز نامند . (مخزن الادویه ). رجوع به طارکیس شود.
تکدرختواژهنامه آزاد(تاک درخت) نام مکانی است که درمحل تقاطع جاده اصلی بروجرد به اشترینان (پانزده کیلومتری بروجرد ) به سمت روستای بندیزه قراردارد و در سالهای قبل از 1345 هجری شمسی مملو از تاکستان بوده برای همین با این نام خوانده شده
متکدرلغتنامه دهخدامتکدر. [م ُ ت َ ک َدْ دِ ] (ع ص ) تیره . (آنندراج ). کدر و تیره . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . رجوع به تکدر شود. || آلوده و آشفته . || پریشان و مغموم و ملول . (ناظم الاطباء).