تکحللغتنامه دهخداتکحل . [ ت َ ک َح ْ ح ُ ] (ع مص مرکب ) سرمه در چشم کردن . (زوزنی ). سرمه کشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سرمه در چشم خود کردن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و منه : لیس التحکل فی العینین کالکحل . (اقرب الموارد). || نمودار کردن زمین سبزی گیاه را. (از منتهی الارب ) (از
تقحللغتنامه دهخداتقحل . [ ت َ ق َح ْ ح ُ ] (ع مص ) پوست بر استخوان خشک گردیدن و خشک اندام گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پوست بر استخوان خشک گردیدن از کلان سالی . (از اقرب الموارد).
تقهللغتنامه دهخداتقهل . [ ت َ ق َهَْ هَُ ] (ع مص ) خشک شدن پوست بر استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خشک شدن پوست . (از اقرب الموارد). || بدحال شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آلوده داشتن خود را و پاک و صاف ناکردن تن را. || سست و نرم رفتن . || ضعیف و نرم گ
تکحیللغتنامه دهخداتکحیل . [ ت َ ] (ع مص مرکب ) سرمه کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). سرمه کشیدن چشم را.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سرمه در چشم کردن . (ازاقرب الموارد). سرمه در چشم کسی کردن . (آنندراج ).
تکعللغتنامه دهخداتکعل . [ ت َ ک َع ْ ع ُ ] (ع مص ) سخت درچفسیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سخت چسبیدن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تکهللغتنامه دهخداتکهل . [ ت َ ک َهَْ هَُ ] (ع مص ) به مرد کهل مانستن . || خود رابه کهلان منسوب کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
متکحللغتنامه دهخدامتکحل . [ م ُ ت َ ک َح ْ ح ِ ] (ع ص ) سرمه کشنده یعنی آن که در چشم خود سرمه کشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرمه کشیده . (ناظم الاطباء). رجوع به تکحل شود.
معطیلغتنامه دهخدامعطی . [ م ُ ] (ع ص ) عطاکننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بخشنده . دهنده . دهشکار. باذل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن معطیی که روز و شب از بهر نام نیک در پوزش مروت و در دادن عطاست . <p clas
متکحللغتنامه دهخدامتکحل . [ م ُ ت َ ک َح ْ ح ِ ] (ع ص ) سرمه کشنده یعنی آن که در چشم خود سرمه کشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرمه کشیده . (ناظم الاطباء). رجوع به تکحل شود.