تونگولغتنامه دهخداتونگو. [ ت َ وَ ] (اِ) حجام بود. (فرهنگ جهانگیری ). تانگو. (شرفنامه ٔ منیری ). حجام که تانگو نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). سرتراش وحجام را گویند و به این معنی بجای «واو» آخر «رای » قرشت هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به تونگر و تانگو شود. || جامه دان و
چتونولغتنامه دهخداچتونو. [ چ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مارزبخش کهنوج شهرستان جیرفت در 154هزارگزی جنوب کهنوج و 4هزارگزی جنوب راه مالرو مارز به رمشک واقع شده و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ
تونیلغتنامه دهخداتونی . (ص نسبی ، اِ) دزد و عیار و راهزن باشد. (برهان ) (آنندراج )(از انجمن آرا). که غالباً در تونها و گلخن های حمامها پنهان گردند. (آنندراج ) (از انجمن آرا). جلف و عیار، زیرا که اکثر در تون حمام می باشند. (فرهنگ رشیدی ). دزد و عیار. (فرهنگ جهانگیری ). کناس و دزد و دغاباز. (غی
تونیفرهنگ فارسی عمید۱. تونتاب.۲. کسی که در گلخن حمام زندگی کند.۳. [مجاز] خانهبهدوش؛ آواره.۴. [مجاز] دزد؛ راهزن.
تونیفرهنگ مترادف و متضاد۱. تونتاب، کارگرگلخن، گلخنتاب ۲. دزد، راهزن، عیار ۳. آواره، خانهبهدوش، دربهدر
تونگوزلغتنامه دهخداتونگوز. (اِخ ) مردم سیبری که در قسمت اعظم سرزمین میان دریای اوخوتسک و ینی سئی و کوههای یابلونوئی سکونت دارند. (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه ٔ تونغوز و ایران باستان ج 1 ص 11 و ج <span class=
تونگرلغتنامه دهخداتونگر. [ ت َ وَ گ َ ] (ص مرکب ) توانگر. (از آنندراج ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زبردست و با قوت و زورآور و توانا و مالدار و دولتمند. (ناظم الاطباء).- تونگردل ؛ تونگرهمت . (ناظم الاطباء). توانگردل . رجوع به توانگر و توانگرهمت شود.- <span class
تانگولغتنامه دهخداتانگو. (اِ) تانگر. (ناظم الاطباء). سرتراش را گویند. (برهان )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). مزین . (ناظم الاطباء). || حجام . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق <span class="h
تونگوزلغتنامه دهخداتونگوز. (اِخ ) مردم سیبری که در قسمت اعظم سرزمین میان دریای اوخوتسک و ینی سئی و کوههای یابلونوئی سکونت دارند. (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه ٔ تونغوز و ایران باستان ج 1 ص 11 و ج <span class=