تهکلغتنامه دهخداتهک . [ ت َ هََ ] (اِ) خاک را گویند و به عربی تراب خوانند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). خاک . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). زمین و خاک و گرد و غبار. (ناظم الاطباء). || (ص ) تهی باشد چون برهنه . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 266). به م
تهکفرهنگ فارسی عمید۱. تهی؛ خالی؛ عاری.۲. برهنه؛ لخت: ◻︎ ای ز همه مردمی تهی و تهک / مردم نزدیک تو چرا پاید (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۵).
اختلال تیکtic disorderواژههای مصوب فرهنگستانهریک از اختلالهایی که ویژگی اصلی آنها پرش یا گرفتگی عضلههای حرکتی یا صوتی یا هر دوی آنها بهطور مکرر در طول روز است
اختلال تیک گذراtransient tic disorderواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اختلال تیک که در آن فرد بین 4 هفته تا یک سال روزانه بارها دچار تیکهای منفرد یا چندتایی میشود
اختلال تیک حرکتی یا آوایی مزمنchronic motor or vocal tic disorderواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اختلال تیک که در آن فرد در مدتی افزون بر یک سال دچار تیکهای حرکتی یا صوتی شود درحالیکه دورههای توقف تیک از سه ماه تجاوز نکند
تهیقلغتنامه دهخداتهیق . (اِخ ) دهی از دهستان دالائی است که در بخش خمین شهرستان محلات واقع است و 341 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
تهکیدلغتنامه دهخداتهکید. [ ت َ ] (ع مص ) سخت گرفتن غریم را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تهکرلغتنامه دهخداتهکر. [ ت َ هََ ک ْ ک ُ ] (ع مص ) شگفت نمودن و سرگشته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تهککلغتنامه دهخداتهکک . [ ت َ هََ ک ْک ُ ] (ع مص ) فروهشته شدن بندهای زن . || کلان گردیدن پستان زن چون به زادن نزدیک گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تهکملغتنامه دهخداتهکم . [ ت َ هََ ک ْ ک ُ ] (ع مص )شکسته و ویران شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیران شدن . (تاج المصادر بیهقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || فروریختن چاه و مانندآن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خندستانی کردن . (تاج المصادر
تهکمیلغتنامه دهخداتهکمی . [ ت َ هََ ک ْ ک ُ ] (ص نسبی ) فسوسی . مسخره ای . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بودم حکیم سوزنی از چند سال بازتا یالمند گشتم و گشتم تهکمی . سوزنی (یادداشت ایضاً).رجوع به تهکم شود.
تهگلغتنامه دهخداتهگ . [ ت َ هََ ] (ص ) همان تهک با «کاف » تازی است . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به تهک شود.
تهمکلغتنامه دهخداتهمک . [ ت َ م َ ] (ص مصغر) مصغر تهم است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به تهم شود. || به معنی دوم تهک هم هست که برهنه و عریان و تهی و خالی باشد. (برهان )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به تهک و تهی شود.
لختلغتنامه دهخدالخت . [ ل ُ ] (ص )(از: کلمه ٔ رُت ) لهجه ٔ عامیانه ٔ لوت . رُت . روت . برهنه . عور. روده . روخ . عریان . مجرد. عری . تهک . غوشت .- عرق لخت ؛ بدون نقل و مزه .- لخت شدن ؛ از جامه برآمدن .- لخت کردن <
لوتلغتنامه دهخدالوت . (ص ) (از: کلمه ٔ رُت ) برهنه را گویند و آن را به تازی عریان خوانند. (جهانگیری ). رُت . لخت . بی پوشش . روخ . روت . روده . عور. عریان . تهک . غوشت . اطلس . مجرّد. || اَمرد. (اوبهی ). ساده . پسر ساده . پسر امرد و ناهموار درشت . (برهان ) : همه ب
تهکیدلغتنامه دهخداتهکید. [ ت َ ] (ع مص ) سخت گرفتن غریم را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تهکرلغتنامه دهخداتهکر. [ ت َ هََ ک ْ ک ُ ] (ع مص ) شگفت نمودن و سرگشته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تهککلغتنامه دهخداتهکک . [ ت َ هََ ک ْک ُ ] (ع مص ) فروهشته شدن بندهای زن . || کلان گردیدن پستان زن چون به زادن نزدیک گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تهکملغتنامه دهخداتهکم . [ ت َ هََ ک ْ ک ُ ] (ع مص )شکسته و ویران شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیران شدن . (تاج المصادر بیهقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || فروریختن چاه و مانندآن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خندستانی کردن . (تاج المصادر
تهکمیلغتنامه دهخداتهکمی . [ ت َ هََ ک ْ ک ُ ] (ص نسبی ) فسوسی . مسخره ای . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بودم حکیم سوزنی از چند سال بازتا یالمند گشتم و گشتم تهکمی . سوزنی (یادداشت ایضاً).رجوع به تهکم شود.
ممتهکلغتنامه دهخداممتهک . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) جوان پر از جوانی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ): شاب ممتهک ؛جوان در اول جوانی و پر از جوانی . (ناظم الاطباء).
منتهکلغتنامه دهخدامنتهک . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) زشت کننده و آلوده نماینده ناموس کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هتک کننده ٔ حرمت : بس به چه نام و لقب خواندی ملک بندگان خویش را ای منتهک . مولوی .|| رنجیده
تهی و تهکلغتنامه دهخداتهی وتهک . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ی ُ ت َ هََ ] (ص مرکب ، ازاتباع ) این لغت از اتباع است به معنی برهنه و عریان و تهی و خالی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خالی و برهنه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) <span clas
انتهکدیکشنری عربی به فارسیتخلف کردن از , تجاوز کردن از , تعدي , تخطي کردن از , سرپيچي کردن از , تجاوز کردن به , شکستن , نقض کردن , هتک احترام کردن , بي حرمت ساختن , مختل کردن
منتهکفرهنگ فارسی معین(مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - زشت کننده . 2 - آلوده کنندة ناموس کسی . 3 - مانده و فرسوده و لاغر کننده .