تنضیدلغتنامه دهخداتنضید. [ ت َ ] (ع مص ) بر هم نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). بر هم نهادن رخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تندیدلغتنامه دهخداتندید. [ ت َ ] (ع مص ) کسی را به بدی معروف کردن . (تاج المصادر بیهقی ). آشکار کردن عیبهای کسی را و بد شنوانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پراکنده کردن شتران را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شهرت دادن و شایع کردن چیزی در میا
تنضضلغتنامه دهخداتنضض . [ ت َ ن َض ْ ض ُ ] (ع مص ) تمام گرفتن حق خود را از کسی . || روائی حاجت خواستن از کسی . || برانگیختن خواستن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنضیضلغتنامه دهخداتنضیض . [ ت َ ] (ع مص ) بسیار درم و دینار گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بی آرام ساختن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تحریک چیزی . (از اقرب الموارد). انگیختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الطرثوث ، ینضض الارض تنضیض
تنادیدلغتنامه دهخداتنادید.[ ت َ ] (ع ص ) ذهبوا تنادید؛ بهر سو پراکنده رفتند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منضدلغتنامه دهخدامنضد. [ م ُ ن َض ْ ض ِ ] (ع ص ) آنکه رخت را برهم می نهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنضید شود.
منضدلغتنامه دهخدامنضد. [ م ُ ن َض ْ ض َ ] (ع ص ) نعت است از تنضید و یقال : متاع منضد. (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). متاع منضد؛ رخت برهم نهاده . (ناظم الاطباء). بر همدیگر چیده شده . (غیاث ) (آنندراج ) : بدان که این اموال منضد که به صورت عسجد و زبرجدمی نماید هیمه ٔ دو
برهم نهادنلغتنامه دهخدابرهم نهادن . [ ب َ هََ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بروی یکدیگر گذاشتن . (یادداشت دهخدا). یکی را بر زبر دیگری جای دادن . (یادداشت دهخدا). اًطباق . (منتهی الارب ). تَخصیف . تَنضید. (تاج المصادر بیهقی ). خَصف . (دهار). رَکم . (ترجمان القرآن جرجانی
عقودلغتنامه دهخداعقود. [ ع ُ ](ع اِ) ج ِ عَقد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عَقد شود. عهدها. (ترجمان القرآن جرجانی ). پیمان ها : عقود و عهود پیوستند. (تاریخ بیهقی ).- عقود امان ؛ ج ِ عقد امان . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عقد اما
درکشیدنلغتنامه دهخدادرکشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) کشیدن . ساختن . برآوردن . محیط کردن . گرد چیزی درآوردن ، چون دیوار و سور : حدود بخارادوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ و دیواری به گرد این همه در کشیده به یک باره . (حدود العالم