تمسکنلغتنامه دهخداتمسکن . [ ت َ م َ ک ُ ] (ع مص ) بیچاره شدن . (تاج المصادر بیهقی ). درویش شدن یا مانند درویش گردیدن و خوار و حقیر شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تسکن ، چنانکه گویند تمدرع و تمندل از مدرعة و مندیل .... (از اقرب الموارد). مسکین شدن و بیچاره و خوار وضعیف شدن . (آنندراج ). ر
تماشاکنلغتنامه دهخداتماشاکن . [ ت َ ک ُ ] (نف مرکب ) تماشاکننده . تماشاچی . نظرباز. ج ، تماشاکنان : چو در محاوره آید زبان شیرینش کجا شدند تماشاکنان شیرین کار. سعدی (دیوان چ مصفا ص 703).ما تماشاکنان کو
تمسلملغتنامه دهخداتمسلم . [ ت َ م َ ل ُ ] (ع مص ) مسلمان گویانیدن . یقال : کان یسمی محمداً ثم تمسلم ای یسمی بمسلم . نخست نامش محمد بوده و سپس به مسلم موسوم گردید.(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و این مأخوذ از مسلم است چنانکه تمسکن از مسکین . (از اقرب الموارد). مسلم شدن و دین اسلام قبول ک
تسکنلغتنامه دهخداتسکن . [ ت َ س َک ْ ک ُ ] (ع مص ) بیچاره شدن .(تاج المصادر بیهقی ). درویش شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مسکین شدن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || مانند مسکین گشتن : تسکین الرجل ؛ اذا تشبه بالمسکین . (منتهی الارب ). مانند مسکین گشتن . (از ناظم الاطباء)
تدرعلغتنامه دهخداتدرع . [ ت َ دَرْ رُ ] (ع مص ) زره پوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). زره و مانند آن درپوشیدن . (زوزنی ). زره پوشانیدن . (دهار). پوشیدن مرد زره آهن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درع پوشیدن . (از المنجد): تدرع الدرع و بها؛ لبسها، و کذلک المِدرَعة و ربما قالوا تمدرع المدرعة کم
استکانةلغتنامه دهخدااستکانة. [ اِ ت ِ ن َ ] (ع مص ) استکانت . زاری . زاری کردن . تضرع . زاریدن . || فروتنی کردن . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (مجمل اللغه ) (تاج المصادر بیهقی ). خوار گردیدن . فروتنی . حقارت . عجز. (غیاث ). مؤلف غیاث گوید: بعضی گفته اند که مشتق از کین است که بمعنی لحم شرم زن است ، م
درویش شدنلغتنامه دهخدادرویش شدن . [ دَرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسکین شدن . بی چیز گشتن . نادار شدن . فقیرشدن . بی نوا گشتن . ابلاط. ارماد. ارمال . ازهاد. اصرام . اصفار. (تاج المصادر بیهقی ). اعالة. (دهار). اعدام . (از منتهی الارب ). اعسار. (دهار). اعواز. (تاج المصادر بیهقی ). افتقار. (دهار). افتیاق