تقلدلغتنامه دهخداتقلد. [ ت َ ق َل ْ ل ُ ] (ع مص ) در گردن خویش کردن گردن بند. (تاج المصادر بیهقی ) (از آنندراج ). قلاده پوشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در گردن خویش کردن کار. (زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). برگردن خود کاری گرفتن و پیروی و تعهد. (غیاث اللغات ) (آ
تقلیدلغتنامه دهخداتقلید.[ ت َ ] (ع مص ) در گردن کردن کار و قلاده . (تاج المصادر بیهقی ). قلاده در گردن کسی انداختن و از آنست کار در عهده کسی کردن ، یقال : قلده العمل . (منتهی الارب ). گردن بند در گردن انداختن و کار بعهده ٔ کسی ساختن و بر گردن خود کار بگرفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تفویض ک
تکلدلغتنامه دهخداتکلد.[ ت َ ک َل ْ ل ُ ] (ع مص ) درشت و سطبر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکلیدلغتنامه دهخداتکلید. [ ت َ ] (ع مص ) بر یکدیگر فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تقليددیکشنری عربی به فارسیتقليد , پيروي , چيز تقليدي , بدلي , ساختگي , جعلي , جعل هويت , نقش ديگري را بازي کردن , رسم , سنت , عقيده موروثي , عرف , روايت متداول , عقيده رايج , سنن ملي
تاذریلغتنامه دهخداتاذری . [ ] (اِخ ) ابن اسطین النصرانی . از منشیان هشام بن عبدالملک بود، و وی او را تقلد دیوان حمص داد. (کتاب الوزراء والکتاب ص 38).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن کنداجیق ذوالسیفین . ابن اثیر در مرصع آرد: احمدبن کنداجیق یکی از امرای معتضد است که او را در سیفین تقلد عمل داد و به ذوالسیفین موسوم کرد. (نقل از نسخه ٔ خطی متعلق به آقای نخجوانی ص 56).
مظفرلغتنامه دهخدامظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن رئیس الرؤسا. بعد از فرار فخرالدوله از بغداد به تقلد منصب سرافراز گردید و چون اندک زمانی به مراسم آن امر پرداخت . المقتدی باﷲ به سببی او را معزول گردانید. (از دستور الوزراء ص 87).
تقاصیرلغتنامه دهخداتقاصیر. [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تقصاره و تقصار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گردن بندها. || ج ِ تقصیر. (ناظم الاطباء) : اینانج با امرای عراق تابه سمنان بخدمت استقبال آمدند و از تقلد تقاصیر تقصیرات گذشته را در مقام خجالت ... (جهانگشای جوینی ).
ابن خیرانلغتنامه دهخداابن خیران . [ اِ ن ُ خ َ ] (اِخ ) ابوعلی حسین بن صالح . وفات 310 یا 320 هَ .ق . از فقهای شافعیه . بزمان مقتدر قضای بغداد بدو دادند و وزیر ابوالحسن علی بن عیسی برای قبول این منصب موکلین بدو گماشت و با اینهمه ا
متقلدلغتنامه دهخدامتقلد. [ م ُ ت َ ق َل ْ ل ِ ] (ع ص ) قلاده پوشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زینت داده شده با گردن بند. (ناظم الاطباء). || کسی که امری را خود به عهده گرفته . (از اقرب الموارد). متقلد امری شدن ، به عهده گرفتن آن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <span cla