تفکرلغتنامه دهخداتفکر. [ ت َ ف َک ْ ک ُ ] (ع مص ) اندیشه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی )(آنندراج ). تأمل . (تاج العروس ). اندیشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نظر کردن و تأمل در چیزی . (ازاقرب الموارد). اندیشه و فکر و تعمق . (ناظم الاطباء). تصرف دل
تفکرthinkingواژههای مصوب فرهنگستانرفتاری شناختی که در آن ایدهها، تصاویر و بازنماییهای ذهنی یا مؤلفههای فرضی فکر، تجربه یا دستکاری میشوند
تفقیرلغتنامه دهخداتفقیر. [ ت َ ] (ع مص ) کندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گوها بزمین فرو بردن برای درخت نشاندن . (زوزنی ). حفره کندن برای غرس نهال خرما. (از اقرب الموارد). || جوی نهال کندن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سوراخ کردن مهره و جز آن . (منتهی الارب
تفکیرلغتنامه دهخداتفکیر. [ ت َ ] (ع مص ) اندیشه کردن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تفکر شود.
تفکرکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکلگیری عقاید؛ عام کردن، تعمق کردن، پژوهشکردن جُستن آسمانرا سیر کردن تشخیص دادن، مرور کردن بررسی کردن، صلاح مصلحتکردن
تفکر کردنلغتنامه دهخداتفکر کردن . [ ت َ ف َک ْ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندیشیدن و فکر کردن . (ناظم الاطباء) : چو در عادت او تفکر کنی همه غدر و مکر و فریب و دهاست . ناصرخسرو.تفکر کن از این معنی تو در شاهین و مرغابی گریزان است این از
meditatesدیکشنری انگلیسی به فارسیتفکر می کند، تفکر کردن، تدبیر کردن، اندیشه کردن، قصد کردن، سربجیب تفکر فرو بردن
تفکر کردنلغتنامه دهخداتفکر کردن . [ ت َ ف َک ْ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندیشیدن و فکر کردن . (ناظم الاطباء) : چو در عادت او تفکر کنی همه غدر و مکر و فریب و دهاست . ناصرخسرو.تفکر کن از این معنی تو در شاهین و مرغابی گریزان است این از
تفکر سامانهایsystem thinkingواژههای مصوب فرهنگستانتفکری که بر تعامل میان اجزا و رفتار کلی سامانهها استوار است
تفکر طراحانهdesign thinkingواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی که براساس آن دادهها جمعآوری و سپس در قالب تصویر ارائه میشوند تا به این ترتیب راهها و روشهای پاسخگویی به مسئله و خلق فرصت یا رفع ضعفها به دست آید
متفکرلغتنامه دهخدامتفکر. [ م ُ ت َ ف َک ْ ک ِ ] (ع ص ) اندیشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اندیشه کننده و فکرکننده و تأمل کننده و باتدبیر و اندیشناک و دراندیشه . آن که بیندیشد. (ناظم الاطباء) : عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش در مذهب عشق آی