تفضل

tafazzol

معنی

۱. افزون شدن.
۲. برتری یافتن.
۳. نکویی ‌کردن.
۴. لطف و مهربانی.

مترادف

۱. عنایت، فیض، لطف، مرحمت
۲. برتری، تفوق، رجحان، فزونی، مزیت
۳. لطف، مهربانی، نیکی
۴. نیکی کردن، مهربانی کردن، عنایت کردن، لطف کردن

جست‌وجوی دقیق

تفضل

لغت‌نامه دهخدا

تفضل . [ ت َ ف َض ْ ض ُ ] (ع مص ) افزون شدن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برتری و فزونی . (ناظم الاطباء). || افزونی نمودن . || نیکویی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). لطف و مرحمت و احسان و مهربانی و خ

تفضل

فرهنگ فارسی عمید

۱. افزون شدن.۲. برتری یافتن.۳. نکویی ‌کردن.۴. لطف و مهربانی.

تفضل

دیکشنری فارسی به انگلیسی

charisma

تفضل

فرهنگ فارسی معین

(تَ فَ ضُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برتری یافتن . 2 - نیکی کردن . 3 - (اِمص .) فزونی ، برتری . 4 - نیکی ، لطف .

تفضل

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. عنایت، فیض، لطف، مرحمت ۲. برتری، تفوق، رجحان، فزونی، مزیت ۳. لطف، مهربانی، نیکی ۴. نیکی کردن، مهربانی کردن، عنایت کردن، لطف کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

تفضیل

لغت‌نامه دهخدا

تفضیل . [ ت َ ] (ع مص ) افزونی دادن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). فضل نهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فزونی نهادن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) فزونی و برتری و فضیلت . (ناظم الاطباء) : انظر کیف فضلنا بعضهم علی ب

تفضيل

دیکشنری عربی به فارسی

برتري , رجحان , ترفيع , مزيت , اولويت , تقدم

تفضیل

فرهنگ فارسی عمید

برتری دادن؛ برتر داشتن؛ کسی یا چیزی بر دیگری برتری دادن.

تفضیل

فرهنگ فارسی معین

(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) برتری دادن . 2 - بسط دادن ، شرح دادن . 3 - (اِمص .) شرح و بسط .

تفضیل

فرهنگ مترادف و متضاد

افضل دانستن، برتریدادن، رجحان دادن، فضیلت قائل شدن

جست‌وجوی مشابه

تفضلاً

لغت‌نامه دهخدا

تفضلاً. [ ت َ ف َض ْ ض ُ لَن ] (ق ) مقابل وجوباً. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

تفضلات

لغت‌نامه دهخدا

تفضلات . [ ت َ ف َض ْ ض ُ ] (ع اِ) در فارسی امروزی نعمتها و نیکوئیها و عنایتها و بخشش ها و ملاطفت ها. (ناظم الاطباء).- تفضلات الهی ؛ نعمت های الهی و الطاف خداوندی . (ناظم الاطباء). رجوع به تفضل شود.

تفضل داشتن

لغت‌نامه دهخدا

تفضل داشتن . [ ت َ ف َض ْ ض ُ ت َ ] (مص مرکب ) فزونی داشتن . (ناظم الاطباء). || نیکویی داشتن . لطف و احسان و خاطرنوازی داشتن در حق کسی : منت پذیر او نه منم در زمین پارس در حق کیست آنکه ندارد تفضلی .سعدی .

تفضل کردن

لغت‌نامه دهخدا

تفضل کردن . [ ت َ ف َض ْ ض ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لطف کردن . احسان کردن . نیکویی کردن : احسان چرا کنی و تفضل بجای آنک فردا به روز جنگ و جفا برکشی حسام . ناصرخسرو.سبک باش ای نسیم صبحگاهی تفضل کن بدان فرصت که خواه

تفضل کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. احسان کردن، عنایت کردن، لطف کردن، مرحمت کردن ۲. نیکی کردن، مهربانی ورزیدن

جست‌وجوی متن

حسین کشمیری

لغت‌نامه دهخدا

حسین کشمیری . [ ح ُ س َ ن ِ ک َ ] (اِخ ) (تفضل ...) ریاضیدان کشمیری . رجوع به تفضل حسین شود.

رجحان

فرهنگ مترادف و متضاد

اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تفوق، تقدم، رجاحت، مزیت

فیض

فرهنگ مترادف و متضاد

بخشش، برکت، تفضل، عنایت، فضل، سرشار، فراوانی، لبریز، لطف

تفوق

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. استیلا، اولویت، برتری، تسلط، تفضل، رجحان ۲. برتری جستن

مزیت

فرهنگ مترادف و متضاد

امتیاز، اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تقدم، رجحان، فزونی، فضیلت، منفعت

جست‌وجوی هم‌آغاز

تفضلاً

لغت‌نامه دهخدا

تفضلاً. [ ت َ ف َض ْ ض ُ لَن ] (ق ) مقابل وجوباً. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

تفضل داشتن

لغت‌نامه دهخدا

تفضل کردن

لغت‌نامه دهخدا

تفضلات

لغت‌نامه دهخدا

تفضل کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. احسان کردن، عنایت کردن، لطف کردن، مرحمت کردن ۲. نیکی کردن، مهربانی ورزیدن

جست‌وجوی هم‌قافیه

متفضل

لغت‌نامه دهخدا

متفضل . [ م ُ ت َ ف َض ْ ض ِ] (ع ص ) افزون شونده و افزونی نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). افزونی جوینده . (ناظم الاطباء). || نکوئی کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آن که تفضل کند. آن که ناواجبی را بخشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)

مستفضل

لغت‌نامه دهخدا

مستفضل . [ م ُ ت َ ض ِ ](ع ص ) نعت فاعلی از استفضال . باقی گذارنده ٔ چیزی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فزونی خواهنده . (از منتهی الارب ). چیزی را افزون بر حق خودگیرنده . (از اقرب الموارد). رجوع به استفضال شود.

درپیوند

بیشتر بدانید

تفضل

tafazzol

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی متن

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ مترادف و متضاد

فرهنگ مترادف و متضاد

فرهنگ مترادف و متضاد

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا