تفتتلغتنامه دهخداتفتت . [ ت َ ف َت ْ ت ُ ] (ع مص ) ریزریز شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ریزه ریزه شدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). تَکَسﱡر چیزی . (از اقرب الموارد).
تفتیتلغتنامه دهخداتفتیت . [ ت َ ] (ع مص )خردمرد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). شکسته و ریزه شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تفثیدلغتنامه دهخداتفثید. [ ت َ] (ع مص ) آستر ساختن زره را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آستر حریر دادن زره را. (از اقرب الموارد).
تفتیتفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ریز ریز کردن ، از هم پاشیدن . 2 - (مص ل .) شکسته و ریزه شده .
متفتتلغتنامه دهخدامتفتت . [ م ُ ت َ ف َت ْ ت ِ ] (ع ص ) شکسته و ریزریز شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شکسته و ریزه شونده . (آنندراج ) : و اجزای آن زر که متکلس شده باشد و متفتت ، متماسک گردد. (قراضه ٔ طبیعیات ص 96). و رجوع به تف
بریزیدنلغتنامه دهخدابریزیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) تفتّت . خردمرد شدن . ریزه ریزه شدن . (یادداشت دهخدا): تمرّد؛ موی بریزیدن . (از دستوراللغة). و رجوع به بریزانیدن شود. || متلاشی شدن . از هم پاشیدن . پوسیدن : تناثر لحم ؛ بریزیدن گوشت . (از یادداشت دهخدا). از هم فروریختن : آن م
ریزیدنلغتنامه دهخداریزیدن . [ دَ ] (مص ) خرد شدن . (ناظم الاطباء). پاشیده شدن از یکدیگر. ریزریز شدن از یکدیگر. پوسیدن : تفتیت . تفتت ؛ از هم ریزیدن . متلاشی شدن . (یادداشت مؤلف ) : آن مردگان ... بریزیدند و خاک شدند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). چون همه ٔ سنگها بیفکندند آن مرغ
حجرالاسفنجلغتنامه دهخداحجرالاسفنج . [ ح َ ج َ رُل ْ اِ ف َ ] (ع اِ مرکب ) حصی الاسفنج . سنگی است که در اسفنج یافت میشود و بهترین اوسفید صلب است . در اول گرم و در دوم خشک و مجفف بی لذع و قاطع نزف الدم و ذرور او جهت التیام جراحات و طلاء او جهت تحلیل اورام و آشامیدن او با شراب و امثال آن به قدر دو دان
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نهرجوری . شاعر عروضی مکنی به أبواحد. او را در عروض تصانیفی است و وی بدانش عروض عارف و حاذق است و در آن علم در مرتبت ابوالحسن عروضی و عمرانی و امثال آنان است معهذا در شعر از طبقه ٔ متوسط باشد و از اهل بصره است . یاقوت گوید: ابوالحسن از علی بن محمدبن نص
متفتتلغتنامه دهخدامتفتت . [ م ُ ت َ ف َت ْ ت ِ ] (ع ص ) شکسته و ریزریز شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شکسته و ریزه شونده . (آنندراج ) : و اجزای آن زر که متکلس شده باشد و متفتت ، متماسک گردد. (قراضه ٔ طبیعیات ص 96). و رجوع به تف