تعویللغتنامه دهخداتعویل . [ ت َع ْ ](ع مص ) به آواز گریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به آواز بلند گریستن و آواز زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یاری خواستن از کسی و کذا عول به عوله یق عول علی ما شئت (به صیغه ٔ امر)؛ ای استعن به کانه یقول احمل علی ما
تعویلفرهنگ مترادف و متضاد۱. اعتمادسازی ۲. اعتماد، تکیه ۳. مددخواهی، کمک خواهی ۴. زار زدن، زاریدن، زاری کردن ۵. مدد طلبیدن، کمکخواستن، یاری جستن ≠ کمک کردن، مددرساندن
تحویللغتنامه دهخداتحویل . [ ت َح ْ ] (ع مص ) مُحال گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). برگردانیدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). تحویل چیزی به کسی ؛ برگرداندن آن . (اق
تحوللغتنامه دهخداتحول . [ ت َ ح َوْ وُ] (ع مص ) تَحَیﱡل . (قطر المحیط) (منتهی الارب ). از جای به جای شدن . (تاج المصادر بیهقی ). از جایی به جایی شدن . (دهار). برگشتن از جایی به جای دیگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انتقال از جایی به جایی دیگر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). منتقل
تهوللغتنامه دهخداتهول . [ ت َ هََ وْ وُ ] (ع مص ) چشم زخم رسانیدن خواستن بر مال کسی . || ترسانیدن شتر را بدانچه خود را در صورت گرگ نمائی به وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به شگفت آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || هائل شدن مرد. (از اقرب ا
تهویللغتنامه دهخداتهویل . [ ت َ ] (ع مص ) ترسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را بترسانیدن . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به خراسان هیچ دل مشغول نیست و این از بهر تهویل نبشتم تا مخالفان آن دیار ت
ظله ساختنلغتنامه دهخداظله ساختن . [ ظُل ْ ل َ / ل ِ ت َ ] (مص مرکب ) تعویل . (تاج المصادر بیهقی ). باران گریز ساختن .
اتکاللغتنامه دهخدااتکال . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) کار به کسی گذاشتن . واگذاشتن . || اعتماد کردن بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تعویل . || تسلیم شدن .- اتکال بخدا ؛ توکل کردن به او تعالی .
معوللغتنامه دهخدامعول . [ م ُع َوْ وَ ] (ع مص ) اعتماد کردن و تکیه نمودن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اعتماد کردن زیرا که به صیغه ٔ اسم از تعویل مصدر میمی هم آمده و تعویل به معنی اعتماد کردن است . (غیاث ) (آنندراج ). || (ص ، اِ) مستعان و محتمل و معتمدو گویند لیس عل
اعتماد کردنلغتنامه دهخدااعتماد کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اطمینان کردن . وثوق داشتن به . (فرهنگ فارسی معین ). تعویل . (دهار). (تاج المصادر بیهقی ). ارتکاء. (تاج المصادر بیهقی ). قصد. (منتهی الارب ). توکل . (دهار) انتحاء. (المصادر زوزنی ). ثِقَه . وُثوق . (یادداشت مؤلف ). تکیه کردن . متکی ب
گریستنلغتنامه دهخداگریستن . [ گ ِ ت َ ] (مص ) (درلهجه ٔ مرکزی ) = با گرییدن . پهلوی آن گریستن از گری ، اوستا، گارز ، کردی گریان (اشک ریختن ) نیز گرین ، گریستن . اشک ریختن از چشم . گریه کردن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). اشک ریختن . (آنندراج ). تَبکاء. بِکاء. اِعتِوال . تعویل ؛ به آواز بلند گریستن