تعمداًلغتنامه دهخداتعمداً. [ ت َ ع َم ْ م ُ دَن ْ ](ق ) دیده و دانسته و از روی قصد و بقصد و با اراده .(ناظم الاطباء). قاصداً. عامداً. متعمداً. عالماً.
متعمددیکشنری عربی به فارسیتعمد کردن , عمدا انجام دادن , عمدي , تعمدا , تعمق کردن , سنجيدن , انديشه کردن , کنکاش کردن , قصدي
عمدیلغتنامه دهخداعمدی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عمد. باتعمد. تعمداً. از روی قصد. رجوع به عَمد شود.
متعمداًلغتنامه دهخدامتعمداً. [ م ُ ت َ ع َم ْ م ِ دَن ْ ] (ع ق ) با قصد و آهنگ و دانسته و به طور عمد. (ناظم الاطباء). به عمد. عمداً. از روی اراده و قصد : کوتالچیان ایشان جامه و دستار مردم و هر چه می دیدندمی ستدند و متعمداً اولاغ زیادت می گرفتند و باز می فروختند. (تاریخ غا