تعزیرلغتنامه دهخداتعزیر. [ ت َ ] (ع اِ) ضربی که کمتر از حد باشد و یا سخت ترین ضرب . (ناظم الاطباء). تأدیب کمتر از حد. (از اقرب الموارد). سیاست و عقوبت .
تعزیرلغتنامه دهخداتعزیر. [ ت َ ] (ع مص ) نکوهیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ملامت کردن . (از اقرب الموارد) : گر خود همه بیداد کند هیچ مگوییدتعزیر دلارام به از ذل شفاعت . سعدی .به لشکر نامه فرستاد و ایشان را به تعزیر و تمویه و
تعزیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. تادیب، تنبیه، کیفر، گوشمالی، مجازات ۲. ضرب کمتر از حد ۳. ادب کردن ۴. مجازات کردن
تحجرلغتنامه دهخداتحجر. [ ت َح َج ْ ج ُ ] (ع مص ) تحجر گِل ؛ مثل سنگ سخت شدن آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مثل سنگ سخت گردیدن چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سخت شدن چیزی مثل سنگ . (فرهنگ نظام ). || در علم طب ، جمع شدن ماده ٔسخت در پلک چشم . (فرهنگ نظام ). ورم صغیرٌ یدمی و یتحجر فی الجفن
تحجیرلغتنامه دهخداتحجیر. [ ت َ ] (ع مص ) خرمن کردن ماه یا گرد شدن ماه به خطی باریک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خطی گرد ماه برآمده شدن و خرمن کردن ماه . (آنندراج ). گرد شدن ماه به خطی باریک و باشاد فروشدن در میغ. (تاج المصادر بیهقی ). گرد شدن ماه (احاطه شدن ) به خط باریکی که در آن غلظت نبا
تحظیرلغتنامه دهخداتحظیر. [ ت َ ] (ع مص ) مبالغت در حَظْر [ منع کردن و بازداشتن ]. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). - زمن التحظیر ؛ کنایه از آن زمان است که عمر رضی اﷲ عنه وادی القری را پس از بدر کردن یهودان میان مسلمانان و بنی عذره تقسیم کرد. و این چون تاریخی است نزد آنا
تهجرلغتنامه دهخداتهجر. [ ت َ هََ ج ْ ج ُ ] (ع مص ) در گرمگاه رفتن . (زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). در هجر (نیمروز نزدیک زوال معالظهر) سیر کردن و در آن وقت به جائی شدن . || به مهاجران مانستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تعزیراتفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع . ] (اِ.) جِ تعزیر. نهادی که در آن جا میزان مجازات افراد خاطی تعیین و اجرا می شود.
تعزیر کردنلغتنامه دهخداتعزیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عقوبت کردن . (ناظم الاطباء) : دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنندپنهان خورید باده که تعزیر می کنند. حافظ.رجوع به تعزیر شود.
جُرم تعزیریtazir crimeواژههای مصوب فرهنگستانتخطی جزئی از قوانین اسلامی که نوعی تخلف در مقابل جامعه محسوب شود نه خداوند
تعزیر کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ادب کردن، تادیب کردن، به مجازات رساندن، گوشمالدادن، تنبیه کردن، مجازات کردن ۲. ملامت کردن، نکوهش دادن ≠ آفرین گفتن
عَزَّرُوهُفرهنگ واژگان قرآناو را با احترام و تعظيم ياري دادند(تعزير همان نصرت است ، البته نصرت توأم با تعظيم )
تعزیر کردنلغتنامه دهخداتعزیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عقوبت کردن . (ناظم الاطباء) : دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنندپنهان خورید باده که تعزیر می کنند. حافظ.رجوع به تعزیر شود.
تعزیراتفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع . ] (اِ.) جِ تعزیر. نهادی که در آن جا میزان مجازات افراد خاطی تعیین و اجرا می شود.
تعزیر کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ادب کردن، تادیب کردن، به مجازات رساندن، گوشمالدادن، تنبیه کردن، مجازات کردن ۲. ملامت کردن، نکوهش دادن ≠ آفرین گفتن
واجب التعزیرلغتنامه دهخداواجب التعزیر. [ ج ِ بُت ْ ت َ ] (ع ص مرکب ) سزاوار سیاست و عقوبت . (ناظم الاطباء). رجوع به تعزیر شود.