تظرفلغتنامه دهخداتظرف . [ ت َ ظَرْ رُ ] (ع مص ) ظرافت نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بتکلّف زیرکی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زیرکی نمودن . (آنندراج ). تظارف . (از اقرب الموارد). و رجوع به تظارف شود.
تجرفلغتنامه دهخداتجرف . [ ت َ ج َرْ رُ ] (ع مص ) به بیل فارفتن گل . (زوزنی ). به بیل برکندن گل را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کاویدن توجبه زمین را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تجرولغتنامه دهخداتجرؤ. [ ت َ ج َرْ رُءْ ] (ع مص ) دلیر کردن ودلیر شدن . (از زوزنی ). رجوع به تجرء و تجرئة شود.
تجریفلغتنامه دهخداتجریف . [ ت َ ] (ع مص ) نیک فارندیدن (زوزنی ). به بیل برکندن گل را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). نیک ریزیدن و تمام بدر بردن و به بیل برکندن گل را. (آنندراج ). نیک برندیدن . || کاویدن سیل زمین را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).<br
تیزرولغتنامه دهخداتیزرو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) رهوار. نوند. تندرو. تیزپا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیزگام . (آنندراج ). پرشتاب . سریع : برفت اهرمن را به افسون ببست چو بر تیزرو بارگی برنشست . فردوسی .</p
تظارفلغتنامه دهخداتظارف . [ ت َ رُ ] (ع مص )خود را بتکلف ظریف نمودن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بتکلف زیرکی نمودن . تظرف . (از اقرب الموارد).
متظرفلغتنامه دهخدامتظرف . [ م ُ ت َ ظَرْ رِ ] (ع ص ) به تکلف زیرکی نماینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تظرف شود.
تبزعلغتنامه دهخداتبزع . [ ت َ ب َزْ زُ ] (ع مص ) ظریف شدن کودک . (تاج المصادر بیهقی ). ظریف و ملیح و زیرک شدن کودک . (از قطر المحیط). تظرف . (از اقرب الموارد). ظریف و ملیح گردیدن کودک . (از ناظم الاطباء). بمعنی بزع الغلام است ؛ظریف و ملیح خواست کودک .(منتهی الارب ). || بزرگ شدن شر. (تاج المصا
تمزنلغتنامه دهخداتمزن . [ ت َ م َزْ زُ ] (ع مص ) رفتن و بر سر خود رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خوی کردن به چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خوی گرفتن به چیزی . (آنندراج ). تمرن . (اقرب الموارد). || به تکلف جوانمردی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج )
متظرفلغتنامه دهخدامتظرف . [ م ُ ت َ ظَرْ رِ ] (ع ص ) به تکلف زیرکی نماینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تظرف شود.
مستظرفلغتنامه دهخدامستظرف . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استظراف . آنچه آن را ظریف یافته باشند. (اقرب الموارد). ظریف . رجوع به استظراف شود.
مستظرفلغتنامه دهخدامستظرف . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استظراف . ظریف یابنده چیزی را. || خواهنده ٔ چیز ظریف . (اقرب الموارد). رجوع به استظراف شود.