تسبیغلغتنامه دهخداتسبیغ. [ ت َ ] (ع مص ) بچه افکندن شتر که به زادن نزدیک آمده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). افکندن ناقه بچه ٔ ناتمام خود را. (از متن اللغة). بچه انداختن آبستن . (از اقرب الموارد): سبغت الناقه ولدها: القته لغیر تمام و قد اشعر فهی مسبغ، و هی مسباغ اذا کان ذلک له
تسبیغفرهنگ فارسی عمیددر عروض، زیاد کردن الف در سبب خفیف، چنانکه در فعولن، فعولان و در فاعلاتن، فاعلاتان شود، و آن را مسبغ گویند؛ اسباغ.
تسبیغفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) نوعی از تصرفات و زحافات است در عروض و آن افزودن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد چنان که در «فاعلاتن »، «فاعلاتان » می شود.
تسبغلغتنامه دهخداتسبغ. [ ت َ ب ِ / ب َ ] (ع اِ) دامن خود که بر زره نشیند. (منتهی الارب ). آنچه که خود بدان با زره متصل می شود و موجب پوشیدن گردن گردد. (از المنجد). ج ، تَسابِغ. (اقرب الموارد). و رجوع به تسبغة شود.
تسبیقلغتنامه دهخداتسبیق . [ ت َ ] (ع مص ) ناتمام افکندن گوسفند بچه ٔ خود را. || گرفتن آنچه را که گرو بسته بود و بردوانیدن اسب یا دادن آنرا. از لغات اضداد است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || بند پای بر پای مرغ گذاشتن . (از متن ال
تسبیکلغتنامه دهخداتسبیک . [ ت َ ] (ع مص ) گداختن زر و نقره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ذوب کردن نقره و جز آن و ریختن در قالب . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || نیکو کردن ترصیف و تهذیب کلام . (از المنجد).
تشبکلغتنامه دهخداتشبک . [ ت َ ش َب ْ ب ُ ] (ع مص ) بیکدیگر درآمدن چیزی و درآویختن از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در همدیگر کردن انگشتان و چیزهای طولانی در یکدیگر درآوردن . (غیاث اللغات ). مطاوعةشبک ؛ درآویخته شدن و درآمدن بعض چیزی در بعض دیگر. (از اقرب الموارد). اشتباک و
تشبیکلغتنامه دهخداتشبیک . [ ت َ ] (ع مص ) انگشتان بهم درگذاشتن و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از دهار). درآمیختن و بیکدیگر درآوردن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در همدیگر کردن انگشتان و غیرآن . (آنندراج ). انگشتان در یکدیگر درافکندن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد)
مسبغلغتنامه دهخدامسبغ. [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیغ. رجوع به تسبیغ شود. || شترماده که بچه ٔ قریب زادن را افکنده باشد. (منتهی الارب ). بارداری که بچه ٔ خود را افکنده باشد در حالی که موی برآورده باشد. (اقرب الموارد).
مسبغلغتنامه دهخدامسبغ. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی ازمصدر اسباغ . رجوع به اسباغ شود. || (در اصطلاح عروض ) چون به جزوی که در آخر آن سببی باشد الفی درافزایند آن را مسبغ گویند یعنی تمام کرده ، و بعضی آن را مُسبَّغ خوانند، از تسبیغ تا مبالغت بیشتر باشد تمام کردن را. (المعجم ). و رجوع به مُسَبَّ
تسبیطلغتنامه دهخداتسبیط. [ ت َ ] (ع مص ) باطل کردن ناقه آبستنی خود را و بچه افکندن میش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بچه ٔ ناتمام افکندن ناقه و میش . (از متن اللغة). افکندن ناقه و میش بچه را پیش از آنکه (خلقت آن ) تمام شود و یا پیش از آنکه خلقت بچه آشکار شده باشد. (ازاقرب الموارد
مسبغلغتنامه دهخدامسبغ. [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر تسبیغ. رجوع به تسبیغشود. || نوزادی که پس از دمیدن روح ، مادرش او را سقط کرده باشد. (از ذیل اقرب الموارد). || (اصطلاح عروض ) رملی است که بر جزء آن حرفی افزوده گردد، چون فاعلاتان . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). نیز «مفاعیلان »