تحمیقلغتنامه دهخداتحمیق . [ ت َ ] (ع مص ) احمق خواندن . (زوزنی ) (دهار) (فرهنگ نظام ). به حماقت نسبت کردن کسی را. (منتهی الارب ). نسبت حماقت به کسی دادن . (ناظم الاطباء). کسی را احمق خواندن و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). کسی را به حمق نسبت دادن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) <span class="hl
تحمیقفرهنگ مترادف و متضاد۱. احمقانگاری، نادانانگاری، نابخردشماری نادانشماری ۲. احمق شمردن، نابخرد دانستن، نسبت حماقتدادن
تهمکلغتنامه دهخداتهمک . [ ت َ م َ ] (ص مصغر) مصغر تهم است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به تهم شود. || به معنی دوم تهک هم هست که برهنه و عریان و تهی و خالی باشد. (برهان )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به تهک و تهی شود.
تهمکلغتنامه دهخداتهمک .[ ت َ هََ م ْ م ُ ] (ع مص ) ستیهیدن . || کوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در بطالت و تباهی انداختن نفس خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تعمقلغتنامه دهخداتعمق . [ ت َ ع َم ْ م ُ ] (ع مص ) دور درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). دور درشدن در چیزی . (زوزنی ). دور اندیشیدن در سخن و در کار و به مغ سخن رسیدن . یقال : تعمق فی الکلام ؛ ای تنطع و کذا تعمق فی لباسه اذا تنوق و استقصی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). غور کردن و به کنه چیزی
تعمیقلغتنامه دهخداتعمیق . [ ت َ ] (ع مص ) ژرف کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ژرف گردانیدن . (زوزنی ). مغاک کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || به استقصا نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دور اندیشیدن در کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دور اندیشیدن در کار
حماقتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ، کندذهنی، سبکمغزی، کمهوشی، بیهوشی، فقدان شعور، دیوانگی، ناخوشی دماغی، آیکیو پایین، عقبماندگی تحمیق، احمق دانستن شجاعت احمقانه، بیپروایی