تتملغتنامه دهخداتتم . [ ت ُ ت ُ ] (اِ) بمعنی سماق است که در آش و طعام کنند. (برهان ). سماق . (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ترشاوه ای است که آن را ترشی نیز خوانند. بتازیش سماق گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). سماق که ثمر ترش مأکول است . (فرهنگ نظام ). بفتح اول و ضم ثانی
تتییملغتنامه دهخداتتییم . [ ت َ ] (ع مص ) بعشق بنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بنده ٔ خود کردن عشق کسی را و رام و منقاد گردانیدن او را. (از منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء) بعشق بنده گردانیدن و رام و منقاد نمودن . (آنندراج ).
تیتیملغتنامه دهخداتیتیم . [ ت َ تی ] (ع مص ) یتیم گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). یتیم و بی پدر گردانیدن . (ناظم الاطباء).
ثتملغتنامه دهخداثتم . [ ث َ ] (ع مص ) انداختن زن بچه ٔ شکم خود را. || تباه کردن . || ثتم زن خرز خویش را؛ تباه کردن او مهره های خود را: ثتمت المراةُ خرزها؛ یعنی فاسد کرد زن مهره های خود را.
تتمالغتنامه دهخداتتما. [ ت َ ] (اِ) بلغت زند و پازند خرس و دب . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف تتمتا. رجوع به تتمتا شود.
تتماتلغتنامه دهخداتتمات . [ ت َ ت ِ م م ] (ع اِ) ج ِتتمه . ضمیمه ها. (ناظم الاطباء). رجوع به تتمه شود.
تتماجلغتنامه دهخداتتماج . [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) قسمی از آش است در ترکی . (غیاث اللغات ). خوراک معروف ترکان . (کاشغری ج 1 ص 378، از حاشیه ٔ برهان چ معین ). آشی است که از سماق پزند. (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام ) (آنندراج ). و به اص
تتمتالغتنامه دهخداتتمتا. [ ت َ م َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند خرس را گویند و آن جانوری باشد صحرایی که آن را گرفته دست آموز کنند. (برهان ).
تتمتاجلغتنامه دهخداتتمتاج . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان است که در 45 هزارگزی شمال باختری نطنز و 15 هزارگزی باخترشوسه ٔ نطنز به کاشان قرار دارد آب آن از چشمه و نه رشته قنات است محصول آنجا غلات و حب
عنزبلغتنامه دهخداعنزب . [ ع ُ زُ ] (ع اِ) تتم . (منتهی الارب ). سماق . (اقرب الموارد). تتم و سماق . (ناظم الاطباء).
عربربلغتنامه دهخداعربرب . [ ع َ رَ رَ ] (ع اِ) عربربیة. سماق . تتم . عبرب . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
لشلغتنامه دهخدالش . [ ل َش ش ] (ع اِ) تتم . (منتهی الارب ). سماق . رجوع به سماق شود. || ماش . (منتهی الارب ).
عتربلغتنامه دهخداعترب . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) سماق . (اقرب الموارد). تتم که نوعی از بار درخت ترش است و در طعام اندازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عبربیةلغتنامه دهخداعبربیة. [ ع َ رَ بی ی َ ] (ع ص نسبی ) دیگ که در آن تتم انداخته باشند. (آنندراج ). قدرٌ عبربیة؛ أی سماقیة. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
تتمالغتنامه دهخداتتما. [ ت َ ] (اِ) بلغت زند و پازند خرس و دب . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف تتمتا. رجوع به تتمتا شود.
تتماتلغتنامه دهخداتتمات . [ ت َ ت ِ م م ] (ع اِ) ج ِتتمه . ضمیمه ها. (ناظم الاطباء). رجوع به تتمه شود.
تتماجلغتنامه دهخداتتماج . [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) قسمی از آش است در ترکی . (غیاث اللغات ). خوراک معروف ترکان . (کاشغری ج 1 ص 378، از حاشیه ٔ برهان چ معین ). آشی است که از سماق پزند. (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام ) (آنندراج ). و به اص
تتمتالغتنامه دهخداتتمتا. [ ت َ م َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند خرس را گویند و آن جانوری باشد صحرایی که آن را گرفته دست آموز کنند. (برهان ).
تتمتاجلغتنامه دهخداتتمتاج . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان است که در 45 هزارگزی شمال باختری نطنز و 15 هزارگزی باخترشوسه ٔ نطنز به کاشان قرار دارد آب آن از چشمه و نه رشته قنات است محصول آنجا غلات و حب
مختتملغتنامه دهخدامختتم . [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) به پایان برنده . نقیض مفتتح . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پایان برنده و به انجام رساننده . (ناظم الاطباء).
مختتملغتنامه دهخدامختتم . [ م ُ ت َ ت َ ] (ع ص ) بپایان برده شده . || (اِ) پایان . خاتمه . انجام : و ترتیب این کتاب بر صد باب و چهار قسم نهاده آمد و مختتم ابواب را به مدح سلطان وزرای جهان موشح گردانیده شد. (جوامع الحکایات چ معین ج 1 ص <
منتتملغتنامه دهخدامنتتم . [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) سخن زشت گوینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انتتام شود.
مکتتملغتنامه دهخدامکتتم . [ م ُ ت َ ت َ ] (ع ص ) پوشیده . (غیاث ) (آنندراج ). پوشیده شده . پنهان داشته شده . پنهان : ملک خراسان به تیغ بازستانی ز غزپس چه کنی در نیام گنج ظفر مکتتم . خاقانی .فعل بر ارکان و فکرت مکتتم لیک در تأثی
مکتتملغتنامه دهخدامکتتم . [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) سحاب مکتتم ؛ ابر بی بانگ و رعد. || پنهان دارنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتتام شود.
