تبصرلغتنامه دهخداتبصر. [ ت َ ب َص ْ ص ُ ] (ع مص ) نیک نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تأمل کردن . || شناسا شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(قطر المحیط) (اقرب الموارد). || بینا شدن . (فرهنگ نظام ). || به بصره رفتن . (اقرب الموارد). || بینا گر
تبسرلغتنامه دهخداتبسر. [ ت َ ب َس ْ س ُ ] (ع مص ) خواستن حاجت را در غیر وقت آن ... (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پیش از وقت خواستن حاجت . (تاج العروس ج 3 ص 41) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تفحص کردن . (منتهی الارب ) (ن
تبشرلغتنامه دهخداتبشر.[ ت ُ ب ُش ْ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ تبشرة، مرغی است که آن راصفاریه هم گویند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
تبشیرلغتنامه دهخداتبشیر. [ ت َ ] (ع مص ) خبری دادن که در آن شادمانی بود. (تعریفات جرجانی ). مژدگان دادن . (تاج المصادر بیهقی ). مژدگانی دادن . (زوزنی ). مژده دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء).
تبصرتلغتنامه دهخداتبصرت . [ ت َ ص ِ رَ ] (ع مص ) بینائی . تبصرة : اولاً دزدیده کحل دیده ات چون ستانی بازیابی تبصرت . مولوی .رجوع به تبصرة شود.
تبصرةلغتنامه دهخداتبصرة. [ ت َ ص ِ رَ ] (ع مص ) ایضاح . (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). به اصطلاح مصنفین ، توضیح و تشریح کردن مطلبی . (فرهنگ نظام ). || بینا کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بینا گردانیدن . (فرهنگ نظام ). بینائی :</
تبصرهفرهنگ فارسی عمید۱. توضیحی که بر موادی از قانون میافزایند.۲. [عامیانه، مجاز] مطلبی که برای واضح و روشن کردن بیشتر، علاوه بر مطلب اصلی گفته میشود.
ذونبقلغتنامه دهخداذونبق . [ ن َ ب ِ ] (اِخ ) موضعی است در قول راعی : تبصر خلیلی هل تری من ظعائن بذی نبق زالت بهن الاباعر.
اسودالدملغتنامه دهخدااسودالدم . [ اَ وَ دُدْ دَ ] (اِخ ) نام کوهی است که درباره ٔ آن گفته اند:تبصر خلیلی هل تری من ظعائن رحلن بنصف اللیل من اسودالدم .(معجم البلدان ).
اطانلغتنامه دهخدااطان . [ اِ ] (اِخ ) نام جایی است ، و اضان نیز روایت شده است . ابن مقبل گوید:تبصر خلیلی هل تری من ظعائن تحملن بالعلیاء فوق اطان ...و از قول اعشی اطار روایت شده است :... و قد اتی من اطار دونها شرف . و نمیدانم آیا تصحیف است یا جای دیگری است . (از معجم البلدان ).
جرثملغتنامه دهخداجرثم . [ ج ُ ث ُ ] (اِخ ) موضعی یا آبی است مر بنی اسد را.(منتهی الارب ). نام آبی است از آن بنی اسد که بین قنان و ترمس قرار دارد. (از معجم البلدان ) : تبصرّ خلیلی هل تری من ظعائن تحملن بالعلیاء من قوم جرثم .زهیر (از معجم ال
خرج هجینلغتنامه دهخداخرج هجین . [ خ ُ ج ُ هََ ] (اِخ ) نام وادیی است و ابن اعرابی از ابوالمکارم زبیری چنین انشاد کرد : تبصر خلیلی هل تری من ظعائن بروض القطا یشعفن کل حزین جعلن یمیناً ذا العشیرة کله و ذات الشمال الخرج خرج هجین .(از معجم
تبصرتلغتنامه دهخداتبصرت . [ ت َ ص ِ رَ ] (ع مص ) بینائی . تبصرة : اولاً دزدیده کحل دیده ات چون ستانی بازیابی تبصرت . مولوی .رجوع به تبصرة شود.
تبصرةلغتنامه دهخداتبصرة. [ ت َ ص ِ رَ ] (ع مص ) ایضاح . (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). به اصطلاح مصنفین ، توضیح و تشریح کردن مطلبی . (فرهنگ نظام ). || بینا کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بینا گردانیدن . (فرهنگ نظام ). بینائی :</
تبصرهفرهنگ فارسی عمید۱. توضیحی که بر موادی از قانون میافزایند.۲. [عامیانه، مجاز] مطلبی که برای واضح و روشن کردن بیشتر، علاوه بر مطلب اصلی گفته میشود.
متبصرلغتنامه دهخدامتبصر. [ م ُ ت َ ب َص ْ ص ِ ] (ع ص ) شناسا و نیک نگرنده وتأمل کننده . (آنندراج ). بصیر و دانا و دقیق . ج ، متبصرین . (فرهنگ فارسی معین ). کسی که از روی آگاهی و بصیرت اندیشه می کند. و هوشمند و باتدبیر و با بصیرت . (ناظم الاطباء). || آن که طلب ماه نو می کند تا ببیند آنرا. (ناظ
مستبصرلغتنامه دهخدامستبصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبصار. بینادل شونده . (غیاث ) (منتهی الارب ). آنکه طلب بصیرت می کند و بینادل می شود. (ناظم الاطباء) : و زین لهم الشیطان أعمالهم فَصَدَّهم عن السبیل و کانوا مستبصرین . (قرآن 37/29