تاکسلغتنامه دهخداتاکس . (فرانسوی ، اِ) نرخ و مالیات هر چیزی . این لفظ از زبان فرانسه است و در فارسی مستعمل ولیکن جزء زبان فارسی نشده است . (فرهنگ نظام ). || نرخ مقطوع و معین . || در تداول عوام ، مزد مقطوع زنان روسپی .
تاکیسلغتنامه دهخداتاکیس . (اِخ ) قلعه ای در مرزهای بلاد روم است که سیف الدوله در آنجا غزا کرد. ابوالعباس صفری گوید:فما عصمت تاکیس ُ طالب عصمةو لاطمرت مطموة شخص هارب .(معجم البلدان چ بیروت ج 2 جزء 5</span
توقصلغتنامه دهخداتوقص . [ ت َ وَق ْ ق ُ ] (ع مص ) جهجهان راه رفتن اسب یا به رفتار میانه ، میان عنق و خبب رفتن یا سخت سپردن در رفتار، گویا می شکند آنچه بر وی می گذرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
توقشلغتنامه دهخداتوقش . [ ت َ وَق ْ ق ُ ] (ع مص ) جنبیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحرک : ما هذا الذی یتوقش فی بطنک . (اقرب الموارد).
تاکسافهرلغتنامه دهخداتاکسافهر. [ ] (اِ) سنگ ساب . سنگی که برای تیز کردن بکار آید. حجرالمسن . (از دزی ج 1 ص 139).
تاکستانلغتنامه دهخداتاکستان . [ ک ِ ] (اِخ ) نام قدیم سیادهن . قصبه ایست جزءدهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 34 هزارگزی خاور ضیأآباد و بر کنار راه شوسه ٔ قزوین به همدان و زنجان قرار دارد و دارای 8253 تن سکنه است . د
تاکسیلغتنامه دهخداتاکسی . (فرانسوی ، اِ) کلمه ٔ فرانسه متداول در زبان فارسی است و اختصار کلمه ٔ «تاکسی -اتو» میباشد. اتومبیل کرایه که در داخل شهرها مسافران را از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر برد.
تاکسیللغتنامه دهخداتاکسیل . (اِخ ) راجه ٔ هندو که با اسکندر کبیر متحد شد و او را در فتح هند حمایت کرد. وی فرمانروای کشور بزرگی بین هند و هیمالیا بود. ابتدا سعی کرد که با یونانیان مقاومت کند ولی چون مغلوب گشت ، روش خود را تغییر داد و با اسکندر همدست گردید تا بدین وسیله بر وسعت کشور خود بیفزاید.
مالیاتفرهنگ فارسی معین(اِ.) 1 - پولی که دولت برای کارهای عمومی و ادارة کشور از مردم می گیرد، تاکس . 2 - باج ، خراج .
قیمتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی بها، نرخ، مظنه، ثمن، عوض، ارزش، هدیه، نرخ روز، مظنۀ بازار آبونمان، حق اشتراک، مبلغ پرداختی، نرخ مصرف، نرخ پالس، نرخ پیک (زمان حداکثر مصرف) شارژ، سورشارژ مبلغ، رقم، قدر، کمیت ارزش، ارزش مبادلهای، ارزش ذاتی، ارزش اسمی(صوری)، کمیابی، قلت، رقت، خوبی، سنجش، اندازهگیری تقویم، قیمتگذ
ساتراپلغتنامه دهخداساتراپ . (اِ) این کلمه ، یونانی شده ٔ خَشثْرَپَون بمعنی والی است که به پارسی کنونی باید شهربان گفت و کلمه ٔ شهر را در آن زمان بمعنی مملکت استعمال میکردند. داریوش شاهنشاهی ایران را به بیست قسمت تقسیم کردو هر کدام را بیک خشثرپاون سپرد. ظن قوی این است که این کلمه را خشثرپاون می
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رشدین کاتب ، مکنی به ابی علی . یکی از ائمه ٔ کتاب و ماهر در سائر آداب است . او صحبت متنبی را دریافته و شعر او را روایت کرده است و وی را معانی جیدی است . ثعالبی گوید:محمدبن عمر الزاهر این اشعار را از وی انشاد کرد:قل لمولای منعمالِم ْ صرمت المت
طلحةلغتنامه دهخداطلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن عثمان بن عمروبن کعب بن سعدبن تیم بن مرة القرشی التیمی ، معروف به طلحة الجواد یا طلحةالجود، مکنی به ابومحمد. صحابی جلیل و از کبار اصحاب رسول (ص ) و از عَشَره ٔ مبشره و یکی از اصحاب ششگانه ٔ شوری است و نسبت وی با پیغمبر اکرم در مُرة به هم پی
تاکسافهرلغتنامه دهخداتاکسافهر. [ ] (اِ) سنگ ساب . سنگی که برای تیز کردن بکار آید. حجرالمسن . (از دزی ج 1 ص 139).
تاکستانلغتنامه دهخداتاکستان . [ ک ِ ] (اِخ ) نام قدیم سیادهن . قصبه ایست جزءدهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 34 هزارگزی خاور ضیأآباد و بر کنار راه شوسه ٔ قزوین به همدان و زنجان قرار دارد و دارای 8253 تن سکنه است . د
تاکسودیوم دیستیشوملغتنامه دهخداتاکسودیوم دیستیشوم . (لاتینی ، اِ مرکب ) از درختان جنگلی بیگانه و بومی امریکای شمالی است . این درخت از سوزنی برگها است ولی برگ آن در زمستان میریزد. برای جنگلکاری زمینهای باتلاقی و کنار رودخانه ها بسیار شایسته است . چوب آن بسیار خوب و رویش آن سریع میباشد. (از جنگل شناسی کریم س
تاکسیلغتنامه دهخداتاکسی . (فرانسوی ، اِ) کلمه ٔ فرانسه متداول در زبان فارسی است و اختصار کلمه ٔ «تاکسی -اتو» میباشد. اتومبیل کرایه که در داخل شهرها مسافران را از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر برد.
تاکسی مترلغتنامه دهخداتاکسی متر. [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) آلتی که مسافت طی شده ٔ یک اتومبیل یا مدت زمانی را که اتومبیل مشغول راه پیمائی است ، حساب کند و بطور خودکار کرایه را نشان دهد.
فراآتاکسلغتنامه دهخدافراآتاکس . [ فْرا / ف ِ ک ِ ] (اِخ ) پسری که از پشت فرهاد چهارم اشکانی و از بطن کنیزکی رومی موسوم به ثرموزا به وجود آمد، و در تواریخ یونانی و رومی نامش بدین سان ضبط شده است . پیرنیا گمان کرده است که این کلمه صورت رومی فرهادک (فرهاد کوچک ) باش