تالهلغتنامه دهخداتاله . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه ، شهرستان قزوین و در 16 هزارگزی خاور معلم کلایه ، واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 27 تن سکنه دارد. رودخانه ٔ «اتانرود» آن را مشروب سازد و محصول آن
تالهفرهنگ مترادف و متضاد۱. پارسایی، خداپرستی، زهد، عبادت ۲. الوهی شدن، الهی شدن ۳. پرستش کردن، پرستیدن ۴. متاله شدن
تالةلغتنامه دهخداتالة. [ ل َ ] (ع اِ) خرمابن ریزه و نهال آن که بریده یا کنده بجای دیگر نشانند. ج : تال . (منتهی الارب ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
پتولهلغتنامه دهخداپتوله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) بافته ٔ ابریشمی منقش کار هندوستان را گویند. (برهان ).
طالعلغتنامه دهخداطالع. [ ل ِ ] (ع ص ) برآینده . (دهار) (غیاث اللغات ). صعودکننده . طلوع کننده . بازغ . شارق ، مقابل غارب : که من بحسن تو ماهی ندیده ام طالعکه من بقد تو سروی ندیده ام مایل . سعدی . || (اِ) دراصطلاح احکامیان جزوی از م
تالهللغتنامه دهخداتالهل . [ هََ ل َ ] (اِخ ) از طوایف مغرب هند طبق نوشته ٔ سنگهت . رجوع به ماللهند بیرونی ص 155 شود.
تألهلغتنامه دهخداتأله . [ ت َ ءَل ْ ل ُه ْ ] (ع مص ) پرستیدن و بمعبودیت گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حق پرستی . (غیاث اللغات ). تعبد. (دهار) (اقرب الموارد). تنسک . (اقرب الموارد). پرستش حق کردن . از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره : مولانا ع
تاله ورانلغتنامه دهخداتاله وران . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاتزران بخش رزاب شهرستان سنندج . در 32 هزارگزی شمال خاور رزاب و 9هزارگزی باختر شوسه ٔ مریوان به سنندج واقع است . سرزمینی است کوهستانی و سردسیر و <span class="hl" d
کانی تالهلغتنامه دهخداکانی تاله . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع در 38هزارگزی شمال باختری سنندج و 6هزارگزی خاک روزی . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای شصت تن سکنه . این ده مشهور به ح
طبقات حکمالغتنامه دهخداطبقات حکما. [ طَ ب َ ت ِ ح ُ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سهروردی در حکمت اشراق طبقات حکما را بدینسان بیان کرده است : و ایشان را طبقاتی است بدینسان : حکیم الهی متوغل در تاله یعنی حکمت ذوقی بدون توغل در بحث یا حکمت بحثی . و حکیمی که در حکمت بحثی توغل دارد، ولی درحکمت تاله یا
طالحلغتنامه دهخداطالح . [ ل ِ ] (اِخ ) نام پیشین ایستگاه شماره ٔ 15 راه آهن شمال بوده است که فرهنگستان آن را به «تاله » تبدیل کرده است . (لغات فرهنگستان 19، 1318 هَ . ش .).
تاللغتنامه دهخداتال . (ع اِ) خرمابنان ریزه و نهالهای آن که بریده یا کنده بجای دیگر نشانند. ج ِ تالَه . (منتهی الارب ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
تاله ورانلغتنامه دهخداتاله وران . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاتزران بخش رزاب شهرستان سنندج . در 32 هزارگزی شمال خاور رزاب و 9هزارگزی باختر شوسه ٔ مریوان به سنندج واقع است . سرزمینی است کوهستانی و سردسیر و <span class="hl" d
تالهللغتنامه دهخداتالهل . [ هََ ل َ ] (اِخ ) از طوایف مغرب هند طبق نوشته ٔ سنگهت . رجوع به ماللهند بیرونی ص 155 شود.
ستالهلغتنامه دهخداستاله . [ س ُ ل َ / ل ِ ] (ع ص ،اِ) بلایه و ردی از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). الرذالة و النفایة من کل شی ٔ. (المنجد).
مختالهلغتنامه دهخدامختاله . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) حیله باز. مکار. فریبنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
کانی تالهلغتنامه دهخداکانی تاله . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع در 38هزارگزی شمال باختری سنندج و 6هزارگزی خاک روزی . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای شصت تن سکنه . این ده مشهور به ح
کتالهلغتنامه دهخداکتاله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ) به وزن و معنی کتاره است که حربه ٔ اهل هند باشد.(برهان ) (آنندراج ). قداره . غداره . قمه : نرگس جماش چون بلاله نگه کردبید برآهیخت سوی لاله کتاله . ناصرخسرو.</
غوآستالهلغتنامه دهخداغوآستاله . [ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گوآستالا . رجوع به گوآستالا و قاموس الاعلام ترکی شود.