تاتاریلغتنامه دهخداتاتاری . (ص نسبی ) منسوب به تاتار. رجوع به تاتار شود.- اسب تاتاری ؛ اسبهای تند رو را گویند. ترّ؛ اسب تاتاری تیزرو.جورف ؛ اسب تاتاری تیزرو (منتهی الارب ).- چشم تاتاری ؛ چشم مورب و تنگ : گفت کا
بز تاتاری حقیقیSaiga tatarica tataricaواژههای مصوب فرهنگستانزیرگونهای از تیرۀ گاویان و راستۀ زوجسُمسانان که سر بزرگ و برجسته دارد و بینی بزرگ و برآمدهاش بر روی دهان آویزان است
تتاریلغتنامه دهخداتتاری . [ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به تتار. (ناظم الاطباء). تاتاری . تتری . که از سرزمین تاتار و یا تتار و تتر باشد. مردم تاتار و یا هرچیز منسوب بدان : گل بهاری بت تتاری نبیذ روشن چرا نیاری ؟رودکی (از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج <s
افرای تتاریلغتنامه دهخداافرای تتاری . [ اَ ی ِ ت َ ] (اِ) گونه ای از افرا که در کوههای رادکان و شاه کوه وجود دارد. (یادداشت دهخدا).
بز تاتاری حقیقیSaiga tatarica tataricaواژههای مصوب فرهنگستانزیرگونهای از تیرۀ گاویان و راستۀ زوجسُمسانان که سر بزرگ و برجسته دارد و بینی بزرگ و برآمدهاش بر روی دهان آویزان است
خارتاتاریلغتنامه دهخداخارتاتاری . [ رِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاهی است که تمام آن را خارهای بسیار فراگرفته و نهنج آن شبیه بگل گندم است . جنس آن بسیار زیاد و در نقاط خشک میروید. (از گیاه شناسی تألیف گل گلاب ص 261).