بین الدفتینلغتنامه دهخدابین الدفتین . [ ب َ ن َدْ دَف ْ ف َ ت َ ] (ع ق مرکب ) (میان دو جلد) اصطلاحی برای اوراقی که میان جلد قرار دارد.(دائرة المعارف فارسی ). بین دو صفحه ٔ جلد (کتاب و مانند آن ): همه ٔ اوراق نسخه را بین الدفتین جای داد.
بین بینلغتنامه دهخدابین بین . [ ب َ ن َ ب َ ] (ع ص مرکب ، ق مرکب ) هذا بین بین ؛ یعنی میان جید و ردی است و هما اسمان جعلا اسماً واحداً و بنیا علی الفتح . (منتهی الارب )؛ یعنی میان نیکوئی و بدی است . مرکب مزجی است که دو جزء آن مبنی بر فتح است مانند خمسة عشر واصل آن ، بین و بین است . (از اقرب المو
دفتینلغتنامه دهخدادفتین . [ دَف ْ ف َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ دَفّة در حال نصب و جر (ولی حالت اعرابی آن در زبان فارسی مراعات نشود). دَفَّتان . هر یک از دو لت جلد کتاب . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مدفة و دَفَّتان شود.- مابین الدفتین ؛ آنچه در کتاب هست . (یادداشت مر
زبورلغتنامه دهخدازبور. [ زَ ] (ع ص ، اِ) نبشته . فعول است بمعنی مفعول . ج ، زبر ککتب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کتاب بمعنی مزبور یعنی مکتوب . ج ، زبر. (اقرب الموارد). نبشته . (دهار) (شرفنامه ) (غیاث اللغات ) (شرح قاموس ) (تاج العروس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) کتاب داود علیه السل
دفترلغتنامه دهخدادفتر. [ دَ ت َ ] (اِ) نامه های فراهم آورده . (منتهی الارب ). تعدادی از صحف و نامه ها که جمع شده باشد، و از آن جمله است دفاتر حساب و دفاترخراج . (از اقرب الموارد). عده ٔ اوراقی بهم پیوسته و در جلدی جای داده شده که در آن مطالب مختلف نظم و نثر یا محاسبات را نویسند. جزوه . کتابچه
حدیثلغتنامه دهخداحدیث . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) نو. جدید. تازه . مقابل قدیم : ابواب خزائن قدیم و حدیث فرمود تا گشاده کردند. (جهانگشای جوینی ). || چیز نو. چیزی نو. || سخن نو.(دهار). || مرد اندک سال . جوان . || مسئله . امر. کار. شغل . باره . مطلب . قضیه . وقعه . واقعه . حادثه
بینلغتنامه دهخدابین . (ع اِ) کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب الموارد). کرانه . (ناظم الاطباء). حدفاصل میان دو زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حدفاصل میان دو چیز. (ناظم الاطباء). || ارتفاع زمینی که با ریگ و گل و سنگ درآمیخته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مسافت مقدار م
بینلغتنامه دهخدابین . (نف ) (ماده ٔ مضارع از «دیدن »، بینیدن ) مخفف بیننده . بیننده و نگرنده ، و این هرگزبه تنهائی استعمال نمیشود و همیشه به آخر اسم ملحق میگردد مانند چشم حق بین و دیده ٔ حقیقت بین یعنی چشمی که راستی و حقیقت چیزی را مشاهده میکند و نیز جهان بین و خرده بین و مصلحت بین و جز آنها
بینلغتنامه دهخدابین . (هندی ، اِ) در هندی سازی است که بزیر چوبی که مثل گردن طنبورباشد دو کدو راست وصل کنند و بر آن چوب چند تار کنند که شبیه به طنبور باشد. (از غیاث ) (از آنندراج ).
بینلغتنامه دهخدابین . [ ب َ ] (ع اِمص ، اِ، ق ) جدائی و پیوستگی (از لغات اضداد است ). گاه اسم آیدو گاه ظرف متمکن و منه قوله تعالی : «لقد تقطع بینکم ». (قرآن 94/6). بالرفع والنصب فالرفع علی الفعل ؛ ای تقطع وصلکم ، و النصب علی الحذف ای ما بینکم . (منتهی الارب
بینلغتنامه دهخدابین . [ ب َ ] (ع مص ) جدا شدن و پیوستن (از لغات اضداد است ): و بانوا بیناً و بینونة؛ جدا شدند. و بان الشی ٔ بیناً و بیوناً و بینونة؛ از هم جدا شد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جدا شدن از کسی و بوسیله ٔ «عن » متعدی گردد. (از اقرب الموارد). جدا شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج
کابینلغتنامه دهخداکابین . (اِ) کابین کلمه ٔ فارسی و «کبین » آذری از این کلمه است . بضع. مهر. (دهار). صداق . (مهذب الاسماء). صُدُقَة. نحل . نحله . (منتهی الارب ). دست پیمان . مهریه . شیربها. عقر. (دهار). علیقه . علاقه . (منتهی الارب ). کاوین . (مهذب الاسماء). صَدُقَة. (منتهی الارب ) (مهذب الاسم
راست بینلغتنامه دهخداراست بین . (نف مرکب ) مقابل کژبین . مقابل کج بین . مقابل احول و دوبین و کاژولوچ : مر مرا آن ده که بستانی همان گاه چونی کور و گاهی راست بین . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 327). || که بد
درخبینلغتنامه دهخدادرخبین . [ دُ رَ ] (ع اِ) سختی و بلا. (منتهی الارب ). داهیه . (اقرب الموارد). درخبیل . درخمین . درخمیل . || (ص ) مرد سست رو درنگ کار. (منتهی الارب ).
دوبینلغتنامه دهخدادوبین . [ دُ ] (نف مرکب ) دوبیننده . کاژ. کژ. کلیک . کژچشم . چپ . احدر. کلک . احول . لوچ .که چشم وی یک چیز را دو بیند. کلاژه . کج بین . لوش . آنکه یک چیز را دو بیند. (یادداشت مؤلف ) : احول از چشم دوبین در طمع خام افتاد. حافظ.