بگنیفرهنگ فارسی عمیدنوشابهای که از برنج، ارزن، یا جو تهیه میشود؛ نوعی شراب؛ بوزه: ◻︎ مست گشتم ز جرعهٴ بگنی / شد مزاجم ز بنگ مستغنی (نزاری: مجمعالفرس: بگنی).
بگنیلغتنامه دهخدابگنی . [ ب َ ] (اِ) پگنی . شرابی باشد که ازبرنج و ارزن و جو و امثال آن سازند و آنرا به عربی نبیذ و بلفظ دیگر بوزه گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (جهانگیری ). شراب برنج وارزن و امثال آن . (رشیدی ). نبیذ. بوزه . هک النبیذ فلاناً؛ دریافت او را بگنی .
بنگ بنگواژهنامه آزاد(اصفهان، سده) بَنگ بَنگ؛ صدای بلند. «سرم بنگ بنگ می کنه»، یعنی «سردرد گرفته ام»، مثلاً از صداهای بلند یا تردد در جاهای شلوغ و پر سروصدا.
بینیلغتنامه دهخدابینی . (اِ) ترجمه ٔ انف . ظاهراً مرکب است از بین بمعنی بینش و یای نسبت زیرا که این عضو مرئی میشود یا آنکه متصل بچشم که محل بینش است واقع شده و بهر تقدیر از صفات و تشبیهات اوست یعنی آنچه در اشعار می آید از: قلم ، نرگس ، الف ، انگشت و جز آن . (آنندراج از بهار عجم ). مضاعف «نای
بینگلغتنامه دهخدابینگ . (اِخ ) جان . (1704 - 1757 م .) دریاسالار انگلیسی ، پسر جورج بینگ ملقب به وایکاونت تارینگتن . در 1756 م . که فرانسویان به جزیره ٔ مینورکا هجوم بردند، بینگ مأمور شد که
انباذلغتنامه دهخداانباذ. [ اِم ْ ] (ع مص ) افشردن و بَگْنی ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). افشردن انگور و بگنی ساختن . (آنندراج ). نبیذ افکندن . (یادداشت مؤلف ).
شوشولغتنامه دهخداشوشو. (اِ) گاورس و ارزن . (برهان ). ارزن . (رشیدی ) (آنندراج ). شوشو ظاهراً در این جا مثل بگنی و بخسم و شراب و مسکر باشد. (یادداشت مؤلف ) : خری که آب خورش زیر ناودان عصیرعلف عصاره ٔ بگنی و بخسم و شوشو.سوزنی .
منهرجلغتنامه دهخدامنهرج . [ م ُ هََ رِ ] (ع ص ) مست شده از بوزه یا شراب . (ناظم الاطباء). مست شونده از بگنی و جز آن . (آنندراج ). رجوع به انهراج شود.