بگمازفرهنگ فارسی عمید۱. شراب؛ باده.۲. (اسم مصدر) بادهگساری: ◻︎ به بگماز بنشست یک روز شاد / ز گردان لشکر همیکرد یاد (فردوسی: ۳/۳۰۷).۳. پیالۀ شراب.
بگمازلغتنامه دهخدابگماز. [ ب ِ /ب َ ] (ترکی ، اِ) بمعنی شراب باشد. (از برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نبیذ بود. (لغت فرس اسدی ). شراب . (رشیدی ) (اوبهی ). باده . می : ازین پس همه نوبت ماست رزم ترا جای تختست و بگم
بگماز کردنلغتنامه دهخدابگماز کردن . [ ب ِ / ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب )مجلس شراب داشتن . (از برهان ). مجلس شراب داشتن و مهمانی نمودن . (ناظم الاطباء). بزم شراب داشتن . (از رشیدی ). کنایه از مجلس شراب داشتن . (جهانگیری ) (انجمن آرا). ضیافت دادن . مهمانی کردن . می گساردن
بگماز کردنلغتنامه دهخدابگماز کردن . [ ب ِ / ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب )مجلس شراب داشتن . (از برهان ). مجلس شراب داشتن و مهمانی نمودن . (ناظم الاطباء). بزم شراب داشتن . (از رشیدی ). کنایه از مجلس شراب داشتن . (جهانگیری ) (انجمن آرا). ضیافت دادن . مهمانی کردن . می گساردن
بکماز کردنلغتنامه دهخدابکماز کردن . [ ب ِ ما ک َ دَ ] (مص مرکب ) مجلس شراب داشتن . (برهان ). می گساردن . و رجوع به بگماز کردن شود.
بکمازلغتنامه دهخدابکماز. [ ب ِ / ب َ ] (اِ) نبید باشد. (صحاح الفرس ). شراب را گویند. (سروری ) (معیار جمالی ). نبیذ و شراب . (شرفنامه ٔ منیری ). نبیذ. (حاشیه ٔ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی ). می . خمر. مدام . مُل . باده . و رجوع به بگماز شود. || مهمانی مطلقاً. (برهان
نشست گرفتنلغتنامه دهخدانشست گرفتن . [ ن ِ ش َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) نشستن . جای گرفتن . قرار گرفتن : نخستین گرفتند بر خوان نشست پس آنگه به بگماز بردند دست .اسدی .
پرواز کردنلغتنامه دهخداپرواز کردن . [ پ َرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پریدن . طیران : بهوا درنگر که لشکر برف چون کنند اندرو همی پروازراست همچون کبوتران سفیدراه گم کردگان ز هیبت باز. آغاجی .برآمد ابر پیریت از بناگوش مکن پرواز گرد رو
کلوخ اندازانلغتنامه دهخداکلوخ اندازان . [ ک ُ اَ ] (اِ مرکب ) کلوخ انداز. سیر و گشت و عیش و عشرت و شرابخواری که پیش از ایام پرهیز و اواخر ماه شعبان کنند. (ناظم الاطباء). میگساری روز آخر شعبان . جشن روز پیش از رمضان . بگماز یا سوری در سلخ شعبان . برغندان . سنگ انداز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <span
بگماز کردنلغتنامه دهخدابگماز کردن . [ ب ِ / ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب )مجلس شراب داشتن . (از برهان ). مجلس شراب داشتن و مهمانی نمودن . (ناظم الاطباء). بزم شراب داشتن . (از رشیدی ). کنایه از مجلس شراب داشتن . (جهانگیری ) (انجمن آرا). ضیافت دادن . مهمانی کردن . می گساردن