بویهلغتنامه دهخدابویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) آرزومندی . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). یوبه : ز سهم وی و بویه ٔ پور خویش خرد در سرم جای بگرفت بیش . فردوسی .مرا بویه ٔ پور گم بود خاست
بوژی کِشندهtractive bogie, motored bogieواژههای مصوب فرهنگستانبوژی موتورداری که چرخ- محورهای آن هریک بهتنهایی یا بهطور مشترک ازطریق یک جعبهدنده به حرکت درمیآید
بوژی موتوردارpowered bogie, motor bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار میرود
بوژیbogie 1, truckواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای شامل چهار یا شش چرخ که بهصورت جفت در زیر وسیلۀ نقلیۀ ریلی طویل نصب میشود و ازطریق لولایی مرکزی حرکت و انعطاف وسیلۀ نقلیۀ را در پیچها تسهیل میکند
بوژی خودفرمانself steering bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که از اتصال انعطافپذیر مجموعۀ چرخـ محورها با قاب بوژی تشکیل میشود و جهت محورها را با شعاع انحنای پیچ هماهنگ میکند
حسن بویهلغتنامه دهخداحسن بویه . [ ح َ س َ ن ِ ی َ] (اِخ ) رکن الدوله . رجوع به رکن الدوله و آل بویه و آثارالباقیه ص 133 و مجمل التواریخ صص 389 - 391 شود.
قره بویهلغتنامه دهخداقره بویه . [ ق َ رَ ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان به به جیک بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو واقع در 44 هزارگزی جنوب خاوری سیه چشمه و 8500 گزی جنوب راه ارابه رو ایشکه سو به کران پائین . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و س
آل بویهلغتنامه دهخداآل بویه . [ ل ِ ی َ ] (اِخ ) خانواده ٔ ایرانی نژاد از اولاد بویه نام دیلمی که از 320 تا 448 هَ .ق .در ایران جنوبی و عراق فرمانروائی به استقلال داشته اند. آل بویه را نظر بدیلمی بودن ، دیالمه نیز خوانده اند. مو
شناوۀ روگاهfairway buoy, mid-channel buoyواژههای مصوب فرهنگستانشناوه/ بویهای که روگاه را در آبراه مشخص میکند متـ . بویۀ روگاه
شناوة گازیgas buoyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شناوه/ بویه که چراغ آن با گاز روشن میشود متـ . بویة گازی
مهار شناوهایbuoy mooringsواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مهار که در آن شناور را به یک شناوه/ بویۀ مهار میبندند متـ . مهار بویهای
دست انبویهلغتنامه دهخدادست انبویه . [ دَ اَم ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) دست انبو. دست انبوی . دستنبویه . گلوله ای باشد مرکب از عطریات که آنرا بجهت بوئیدن بر دست گیرند و به عربی شمامه خوانند. (برهان ). گویا به معنی هر چیز معطر که به دست دارند بوئیدن را. (یادداشت هر مر
دستبویهلغتنامه دهخدادستبویه . [دَ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از خربوزه است . (آنندراج ). دستنبو. (ابن الندیم ). نوعی از خربزه ٔ کوچک و مدور مخطط با پوستی نهایت نازک و گوشتی چون گرمک و معطر. دستنبو. دستنبویه . خراسانی . لُفّاح . شمام . شمامة. (یادداشت مرحوم دهخد
دستنبویهلغتنامه دهخدادستنبویه . [ دَ تَم ْ ی َ / ی ِ ] (اِمرکب ) دستنبو. دستنبوی . دستنبوه . دست انبویه . دست بویه . گلوله ای که از اقسام عطریات سازند و پیوسته در دست گیرند و بوی کنند. و آنچه از لخلخه و خوشبوی که آنرا به دست توان گرفت و به عربی شمامه گویند. (برها
حسن بویهلغتنامه دهخداحسن بویه . [ ح َ س َ ن ِ ی َ] (اِخ ) رکن الدوله . رجوع به رکن الدوله و آل بویه و آثارالباقیه ص 133 و مجمل التواریخ صص 389 - 391 شود.