بوجاریلغتنامه دهخدابوجاری . (حامص ) پاک کردن غلات و حبوب از خاک و خاشاک بوسیله ٔ غربال . (فرهنگ فارسی معین ).- بوجاری کردن ؛ گرفتن فضول گندم و جو و برنج با غربال . (یادداشت بخط مؤلف ).
بوزاگریلغتنامه دهخدابوزاگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) کسی که بوزه میسازد. شغل بوزه سازی و بوزه فروشی . (ناظم الاطباء). عمل و شغل بوزاگر، بوزه سازی و بوزه فروشی . (فرهنگ فارسی معین ).
بازاریفرهنگ فارسی عمید۱. از مردم بازار؛ تاجر.۲. [مجاز] متداول در بازار یا در بین تودۀ مردم: لهجهٴ بازاری.۳. [مجاز] بیکیفیت.۴. [مجاز] بدون ارزش هنری؛ مبتذل:رمان بازاری.۵. [مجاز] بیادب؛ بیظرافت.۶. [مجاز] در معرض دید همه.۷. (صفت نسبی، قید) مانند افراد بازاری؛ مقتصدانه: چقد بازاری فکر م
بازاریلغتنامه دهخدابازاری . (اِخ ) اسمش خواجه علی ، احوالش را از اینکه قبول این تخلص میکرده میتوان یافت . بغیر از این رباعی شعری از او معلوم نشده : با دل گفتم که ایدل احوال توچیست دل دیده پرآب کرد و برمن نگریست گفتا که چگونه باشد احوال کسی کو را بمراد دگر