بهروزهلغتنامه دهخدابهروزه . [ ب ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب )بمعنی بهروز است که بلور کبود صاف کم قیمت باشد. (ازبرهان ). بهروج . بهروجه . بهروز. بلور کبود در نهایت صافی و لطافت و خوش رنگ و بغایت کم بها. (رشیدی ) (جهانگیری ). بهروجه . بهروز. بهروج . بلور کبود شفاف کم قی
بهروزهفرهنگ نامها(تلفظ: behruze) (بهروز + ه (پسوند نسبت)) ، منسوب به بهروز ، ← بهروز . به علاوه بلور کبود و شفاف .
بهروجهلغتنامه دهخدابهروجه . [ ب ِ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) بمعنی بهروج که بلور کبود کم قیمت است . (برهان ). بهروج . بهروز. بهروزه . (آنندراج ). بهروج . (ناظم الاطباء). بهروج . بهروز. (فرهنگ فارسی معین ). || کندر هندی را نیز گویند. (برهان ). و رجوع به بهروج و بهرو
بحروزهلغتنامه دهخدابحروزه . [ ب َ زَ / زِ ] (اِ)بحروزه ٔ تر؛ سقز درخت کاج که تربانتین بود. بحروزه ٔ خشک ؛ کندر. (ناظم الاطباء).
بهروزیلغتنامه دهخدابهروزی . [ ب ِ ] (حامص مرکب ) نیک بختی . خوشبختی . سعادت . (فرهنگ فارسی معین ). ترقی . روزبهی . خوشبختی : به پیروزی و بهروزی ، همی زی با دل افروزی بدولتهای ملک انگیز و بخت آویز اخترها. منوچهری .ز پیروزی بدست آرد هم
بهروزیدیکشنری فارسی به انگلیسیaffluence, bonanza, fortune, interest, luck, prosperity, welfare, well-being
شهروزهفرهنگ فارسی عمیدگدایی که هر روز در قسمتی از شهر میگردد و گدایی میکند: ◻︎ شاهیم نه شهروزه لعلیم نه بهروزه / عشقیم نه سرمستی مستیم نه از سیکی (مولوی: مجمعالفرس: شهروزه).
بهروجلغتنامه دهخدابهروج . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از بلور کبود است در نهایت لطافت و صافی و خوشرنگ و کم قیمت . (برهان ). بهروجه . بهروز. بهروزه . نوعی از بلور کبود است که کم بها و برنگ پیروزه است . (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) (از ناظم الاطباء) (از الجماهر بیرونی ص <span class="hl" dir="lt
بهروجهلغتنامه دهخدابهروجه . [ ب ِ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) بمعنی بهروج که بلور کبود کم قیمت است . (برهان ). بهروج . بهروز. بهروزه . (آنندراج ). بهروج . (ناظم الاطباء). بهروج . بهروز. (فرهنگ فارسی معین ). || کندر هندی را نیز گویند. (برهان ). و رجوع به بهروج و بهرو
شهروزهلغتنامه دهخداشهروزه . [ ش َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) گدایی را گویند که هر روز بر دور یکی از محلات شهر و کوچه و بازار بگردد و گدایی کند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) : شاهیم نه شهروزه
بهروزلغتنامه دهخدابهروز. [ ب ِ ] (اِ مرکب ) به روز. روز نیک و روز خوش . (فرهنگ فارسی معین ). || (ص مرکب ) نیک روز. خوش اختر. نیکبخت . (فرهنگ فارسی معین ) : قیصر از روم و نجاشی از حبش بر درش بهروزو لالا دیده ام . خاقانی .ز تو بی روزی