بهرملغتنامه دهخدابهرم . [ ب َ رَ ] (اِ) عُصْفُر. (از ذیل اقرب الموارد). بهرمان . عصفر. احریض . (ابن البیطار). عصفر است که گل کاجیره باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گل کاجیره . (ناظم الاطباء). اسم فارسی گل عصفر است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گل کاجیره . بهرمان . (الجماهر بی
بحرملغتنامه دهخدابحرم . [ ب َ رَ ] (ع ص ) (غدیر...) آبگیر بسیارآب . غدیر بسیارآب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بحارملغتنامه دهخدابحارم . [ ب َ رِ ] (اِ) بلاها. سختی ها. دواهی . (ناظم الاطباء). ظاهراً همان بجارم است .
بهراملغتنامه دهخدابهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام موبد انوشیروان که بهرام آذرمهان نیز گویندش . (ولف ) : میان تنگ خون ریختن را ببست به بهرام آذرمهان یاخت دست .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص <span class="hl" dir="
بهراملغتنامه دهخدابهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از سلاطین اشکانی و لقبش اردوان بزرگ بود. (ولف ). پادشاه اشکانی پسر هرمز و ملقب به روشن . (مفاتیح یادداشت بخط مؤلف ) : چو زو بگذری نامدار اردوان خردمند و بارای و روشن روان چو بنشست بهرام از اشکانیان ببخشید
بهرمانیلغتنامه دهخدابهرمانی . [ ب َ رَ ] (ص نسبی ) یاقوت بهرمانی ، شبیه به رنگ بهرمان . از انواع یاقوت سرخ است . (الجماهر صص 34-35) : بیک مدحت او هم دهانش بیا کندبه یاقوت وبیجاده ٔ بهرمانی . <
بهرمنلغتنامه دهخدابهرمن . [ ب َ رَ م َ ] (اِ) بتخانه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بتکده . (اوبهی ). || یاقوت سرخ . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یاقوت . (جهانگیری ).
بهرمندلغتنامه دهخدابهرمند. [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) بهره مند که نصیب باشد. دارای بهره و نصیب . کامیاب . (ناظم الاطباء). مرکب از: بهر + مند (اداة اتصاف ) در زبان پهلوی «بهرمند» (قابل تقسیم . قابل قسمت ). در فارسی بمعنی متمتع. دارای سهم و حصه . مستفید. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بهره برنده . م
بهرمندیلغتنامه دهخدابهرمندی . [ ب َم َ ] (حامص مرکب ) بهره مندی . بهره بری . تمتع. || دارای سهم و حصه بودن . (فرهنگ فارسی معین ) .
بهرمهلغتنامه دهخدابهرمه . [ ب َ رَ م َ / م ِ ] (اِ) افزاری است که درودگران بدان چوب و تخته سوراخ کنند و بعربی مثقب خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). برمه ، پرمه . پرما. آلتی که نجار با آن چوب و تخته را سوراخ کند. مته ٔ درودگران . (فرهن
خریعلغتنامه دهخداخریع. [ خ ِرْ ری ](ع اِ) تافغیت . نبات عصفر. قرطم بهرم . بهرمان . احریض . مریق . (یادداشت بخط مؤلف ) : عصفر است و گفته شود صاحب مفرده گوید که نوعی از خر شف است که به زبان بربری تافغیت خوانند. (اختیارات بدیعی ).
کاغالهلغتنامه دهخداکاغاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) کاغله . رجوع به کاغله شود. کاچیره . عصفر. گل کاغاله . احریض . گل رنگ . بهرم . بهرمان . قرطم . گیاهی است که با گلش چیزها رنگ کنند. کافشه کاجیره را گویند و آن نوعی رستنی باشد که از گل آن چیزها رنگ کنند و از تخم آن رو
مریقلغتنامه دهخدامریق . [ م ُرْ رَ ] (ع اِ) حب عصفر. (از اقرب الموارد). گیاهی است که آن را عصفر خریض خوانند. (منتهی الارب ). عصفر. (الفاظ الادویه ). اخریض . (فهرست مخزن الادویه ). بهرمان . بهرم . (ابن البیطار). خریع. کاویشه . کافشه . کاژیره .
تیرزلغتنامه دهخداتیرز. [ رِ ] (اِ) مخفف تیریز است . که چاپوق لباس باشد. (فرهنگ نظام ) : عمرها باید که درزی جامه ای بهرم بردو آستین و تیرز آرد زو پدید و وربدن . نظام قاری (دیوان البسه ص 30).حد آن ور
بهرامجلغتنامه دهخدابهرامج . [ ب َ م َ ] (معرب ، اِ) بهرامه است که بیدمشک باشد و آن گلی است معروف . (برهان ). بیدمشک و آن دو قسم است سرخ و سبز و هر دو بوی خوش دارد و این معرب بهرامه است . (آنندراج ). مأخوذ از پارسی ، بیدمشک . (ناظم الاطباء). بید مشک است که خلاف بلخی نامند. (فهرست مخزن الادویه )
بهرمان قدحلغتنامه دهخدابهرمان قدح . [ ب َ رِ ن ِ ق َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب لعلی . (انجمن آرا).
بهرمان مذابلغتنامه دهخدابهرمان مذاب . [ ب َ رِ ن ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب لعلی . (انجمن آرا).
بهرمانیلغتنامه دهخدابهرمانی . [ ب َ رَ ] (ص نسبی ) یاقوت بهرمانی ، شبیه به رنگ بهرمان . از انواع یاقوت سرخ است . (الجماهر صص 34-35) : بیک مدحت او هم دهانش بیا کندبه یاقوت وبیجاده ٔ بهرمانی . <
بهرمنلغتنامه دهخدابهرمن . [ ب َ رَ م َ ] (اِ) بتخانه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بتکده . (اوبهی ). || یاقوت سرخ . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یاقوت . (جهانگیری ).
بهرمندلغتنامه دهخدابهرمند. [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) بهره مند که نصیب باشد. دارای بهره و نصیب . کامیاب . (ناظم الاطباء). مرکب از: بهر + مند (اداة اتصاف ) در زبان پهلوی «بهرمند» (قابل تقسیم . قابل قسمت ). در فارسی بمعنی متمتع. دارای سهم و حصه . مستفید. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بهره برنده . م
مبهرملغتنامه دهخدامبهرم . [ م ُ ب َ رَ ] (ع ص ) رنگ کرده به گل کاجیره . و منه ثوب مبهرم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ثوب مبهرم . (از کلمه ٔ بهرمان )، ای معصفر والبهرمان ، العصفر. (الجماهر بیرونی ص 35، از یادداشت دهخدا).
تبهرملغتنامه دهخداتبهرم . [ ت َ ب َ رُ ] (ع مص ) تبهرم رأس ؛ بسیار سرخ گردیدن سر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).