بلوفلغتنامه دهخدابلوف . [ بْلُف ْ / ب ِ لُف ْ ] (فرانسوی ، انگلیسی ، اِ) بلف . رجوع به بلف شود.- بلوف زدن ؛ بلف زدن . رجوع به بلف زدن شود.
بلوففرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] ادعای دروغین کسی برای ترساندن یا تحت تٲثیر قرار دادن دیگران.۲. نوعی بازی ورق که بازندۀ آن کسی است که بیشترین برگه را داشته باشد.
بلفلغتنامه دهخدابلف . [ بْل ُ ب ِ ل ُ ] (فرانسوی / انگلیسی ، اِ)سخن لاف و گزاف . توپ . (از فرهنگ فارسی معین ). سخن گزافه و ادعای واهی . رجوع به بلف زدن شود.
بلولغتنامه دهخدابلو. [ ب َ ] (اِ) نامیست که در گرگان به داردوست دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). در رامیان ، پاپیتال را گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). پیچک . گیاه پیچنده . رجوع به پاپیتال و پیچک و داردوست شود. || افزاری مانند قندشکن برای شیار زمین که زنان کُنند. (یادداشت مرحوم دهخدا).