بلفرخجلغتنامه دهخدابلفرخج . [ ب ُ ف َ رَ ] (ص ، اِ) بد. زشت . پلید. ناپاک . (ناظم الاطباء). || شکلک ، و بازخمانیدنی است از ابوالفرج . (یادداشت مرحوم دهخدا) : ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج نامت فرخج و کنیت ملعون بلفرخج .لبیبی .
بلفرخجفرهنگ فارسی عمید= فرخج: ◻︎ ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج / نامت فرخج و کنیت ملعونت بلفرخج (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۷۹).
فرخجفرهنگ فارسی عمید۱. زشت؛ نازیبا.۲. پلید؛ ناپاک: ◻︎ ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج / نامت فرخج و کنیت ملعونت بلفرخج (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۷۹).۳. (اسم) (زیستشناسی) کفل اسب.
ابوالفرخجلغتنامه دهخداابوالفرخج . [ اَ بُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) و مخفف آن بلفرخج و بوالفرخج ، والوچیدنیست کنیت ابوالفرج را و چنانکه فرخج فرج را و فَرَخْج در فارسی به معنی پلید و زشت است :ای بوالفرخج ساوه همیدون همه فرخج نامت فرخج و کنیت ملعونْت بوالفرخج .لبیبی
ملعونلغتنامه دهخداملعون . [ م َ ] (ع ص ) نفرین کرده . ج ، ملاعین . (مهذب الاسماء). رانده و دورکرده از نیکی و رحمت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رانده شده و دورشده از نیکی و خوارشده و دشنام داده شده .(از اقرب الموارد). لعنت شده و دورشده از رحمت خدا ورانده شده . (ناظم الاطباء). لعین . بنفرین . رج
لبیبیلغتنامه دهخدالبیبی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعودسعد وی را اوستاد و سیدالشعرا خوانده در قصیدتی بمطلع:بنظم و نثر گر امروز افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست آنجا که گوید و مصراعی از لبیبی تضمین کند:بدین قصیده ک