بلاچینلغتنامه دهخدابلاچین . [ ب َ ] (نف مرکب ) بلاچیننده . بلاگردان . || کنایه از صدقه و قربانی باشد. (از آنندراج ) : شکر می شد لب او را بلاچین که حرفش بود همچون نام شیرین .فوقی یزدی (از آنندراج ).
بلیانلغتنامه دهخدابلیان . [ ب َل ْ ] (اِخ ) نام خضر پیغمبر علیه السلام است که برادرزاده ٔ الیاس پیغمبر باشد. (برهان ).
بیلانلغتنامه دهخدابیلان . (فرانسوی ، اِ) در اصطلاح بانکی به معنای ترازنامه است . (از یادداشت مؤلف ) (از لغات فرهنگستان ). توازن . (یادداشت مؤلف ). موازنه ٔ دخل و خرج حالت دارائی تاجر. نمودار حساب دخل و خرج بازرگان .- بیلان بستن ؛ تراز بستن .
بیلگانلغتنامه دهخدابیلگان . [ ب َ ل َ ] (اِخ ) مؤلف مجمع الفصحاء نویسد: بیلقان که صاحب برهان با قاف نوشته است یقیناً با «گ » بوده و بیلقان معرب آن است . رجوع به بیلقان شود.
قربان شدنلغتنامه دهخداقربان شدن . [ ق ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) قربانی . به گرد سر کسی گردیدن . به گرد فلان کس رفتن . || بلاچین شدن . بلاگردان شدن . (مجموعه ٔ مترادفات ). قربان گردیدن : بر گرد فسون سازی نیرنگ تو گردم قربان سر آشتی و جنگ تو گردم .مل