بقیعلغتنامه دهخدابقیع. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماروسک است که در بخش سر ولایت شهرستان نیشابور واقع است و 670 تن سکنه دارد. آب از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی آن زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
بقیعلغتنامه دهخدابقیع. [ ب َ ] (اِخ ) نام قبرستان مقدس مدینه ٔ منوره . (فرهنگ نظام ). مقبره ٔ مدینه که بقیع خوانند در شرقی شهر است و در اوقبور ابراهیم بن رسول (ص ) و بنات مصطفی (ص ) و عثمان بن عفان و امیرالمؤمنین حسن و عباس بن عبدالمطلب قرار دارد و امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام ج
بقیعلغتنامه دهخدابقیع. [ ب َ ] (ع اِ) موضعی که در آن بیخ هر درخت باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) : کدامین ربع را بینی ربیعی کز آن بقعه برون ناید بقیعی . نظامی .- ابن بقیع ؛ سگ ، یقال : تقاد
بقیعلغتنامه دهخدابقیع. [ ب ُ ق َ ] (اِخ ) موضعی است مر بنی عقیل را و آبی مر بنی عجل را. (منتهی الارب ).
بیقةلغتنامه دهخدابیقة. [ ق َ ] (ع اِ) دانه ای است سبز کلانتر از کرسنه نان و طبیخ آن را میخورند و آن را مقشر کرده به گاوان دهند و گاوان را چاق و فربه کند. (منتهی الارب ).
بیقیةلغتنامه دهخدابیقیة. [ ب َ قی ی َ ] (ع اِ) نباتی است درازتر از عدس و در کشتها روید و در قوت مانند عدس است نافع مفاصل و قبل و فتق . (منتهی الارب ). رجوع به ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی و مفردات قانون ابوعلی چ تهران ص 170 شود.
بقیعالغرقدلغتنامه دهخدابقیعالغرقد. [ ب َ عُل ْ غ َ ق َ ] (اِخ ) گورستان مدینه . کان به شجرالغرقدفذهب بقی اسمه . (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء). نام گورستان مدینه است و بدان جا درخت غرقد. (نوعی خاربن ) بود و آن بخشکید و نام آن بماند: رسول گفت فرموده اند که از برای اهل بقیع استغفار کنم و بقیع گورست
بقیعالخبجبةلغتنامه دهخدابقیعالخبجبة. [ ب َ عُل ْ خ َج َ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی در مدینه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بروایت سهیلی و ابن اثیر آنرا بقیع الخبخبه بدو خای معجمه روایت کرده اند و مشهور بقیع الخبجبه بتقدیم خاء معجمه بر جیم است . (یادداشت مؤلف ).
بقیعالخیللغتنامه دهخدابقیعالخیل . [ ب َ عُل ْ خ َ ] (اِخ ) نام موضعی در مدینه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). جایی است در مدینه پهلوی خانه ٔ زیدبن ثابت . عامه ٔ کشتگان احد در این مکان بخاک سپرده شده اند. (از سمعانی ).
بقیعالزبیرلغتنامه دهخدابقیعالزبیر. [ ب َ عُزْ زُ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی در مدینه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 34).
حش کوکبلغتنامه دهخداحش کوکب . [ح َش ْ ش ِ ک َ ک َ ] (اِخ ) موضعی است در بیرون مدینة به جانب بقیع، و عثمان آنجا را بخرید و بر قبرستان بقیع بیفزود، و کوکب نام مردی از انصار بوده که بدان اضافه شده است . (معجم البلدان ) (عقد الفرید ج 5 ص 4
خبخبةلغتنامه دهخداخبخبة. [ خ َ خ َ ب َ ] (اِخ ) نام درختی است در بقیع الخبخبه که بنزدیک مدینه میباشد. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
خبجبةلغتنامه دهخداخبجبة.[ خ َ ج َ ب َ ] (اِخ ) نام بقیعی است موسوم به بقیع الخبجبه و ذکر آن در سنن ابی داود آمده است و نیز نام درختی است بدانجا که نام آن محل را بخود گرفته . (از یاقوت در معجم البلدان ).
بقیعالغرقدلغتنامه دهخدابقیعالغرقد. [ ب َ عُل ْ غ َ ق َ ] (اِخ ) گورستان مدینه . کان به شجرالغرقدفذهب بقی اسمه . (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء). نام گورستان مدینه است و بدان جا درخت غرقد. (نوعی خاربن ) بود و آن بخشکید و نام آن بماند: رسول گفت فرموده اند که از برای اهل بقیع استغفار کنم و بقیع گورست
بقیعالخبجبةلغتنامه دهخدابقیعالخبجبة. [ ب َ عُل ْ خ َج َ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی در مدینه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بروایت سهیلی و ابن اثیر آنرا بقیع الخبخبه بدو خای معجمه روایت کرده اند و مشهور بقیع الخبجبه بتقدیم خاء معجمه بر جیم است . (یادداشت مؤلف ).
بقیعالخیللغتنامه دهخدابقیعالخیل . [ ب َ عُل ْ خ َ ] (اِخ ) نام موضعی در مدینه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). جایی است در مدینه پهلوی خانه ٔ زیدبن ثابت . عامه ٔ کشتگان احد در این مکان بخاک سپرده شده اند. (از سمعانی ).
بقیعالزبیرلغتنامه دهخدابقیعالزبیر. [ ب َ عُزْ زُ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی در مدینه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 34).
تبقیعلغتنامه دهخداتبقیع.[ ت َ ] (ع مص ) بمعنی بَقع است . به بلادی رفتن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). قولهم : ما ادری این بقع؛ای این ذهب ، کانه قال الی ای بقعة من البقاع ذهب . (تاج العروس ). و رجوع به منتهی الارب شود. || بدون رنگ گذاشتن رنگرز جاهایی را از جامه . (از اقرب الموارد) (از قطر ال