بستیناجفرهنگ فارسی عمیدگیاهی خاردار، با برگهای ریز و خشن، گلهای سفید یا آبیرنگ، و شاخههای کوتاه که از شاخههای نازک آن خلال دندان درست میکنند؛ خلال مکه.
بستناجلغتنامه دهخدابستناج . [ ب َ ت ِ ] (اِ) الخلال . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 78). و این صورت نزدیکتر بحقیقت است از بستیباج برهان و بستیاج فهرست مخزن الادویه . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دزی ج 1 ص <span class="hl" dir="ltr
بستینجلغتنامه دهخدابستینج . [ ب َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب بستینه . اُخُلَّه . رجوع به بستیباج یا بستیناج و بستیاج شود.
بستینجلغتنامه دهخدابستینج . [ ب َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب بستینه . اُخُلَّه . رجوع به بستیباج یا بستیناج و بستیاج شود.
ظفیرةالعجوزلغتنامه دهخداظفیرةالعجوز. [ ظُ ف َ رَ /ظَ رَ تُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) خارخسک . ثمر خسک . حَسَک . بستیناج . حمص الأمیر.
بستیباجلغتنامه دهخدابستیباج . [ ب َ ] (اِ) بستیناج .بلغت رومی خسک را گویند و به لغت اهل مغرب حمص الامیرخوانند. طبیعت وی سرد است به اعتدال ، و ضماد کردن بر ورمهای گرم نافع باشد. (برهان ) (آنندراج ). گیاه و علف خلال است که در ترکی قِلَر و در عربی خِلطان گویند. (شعوری ). خار خسک . اروپاییان در قرون