بستانکارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی بستانکار، طلبکار، سپردهگذار، شخص وامدهنده اعتباری محتال
بستانکار کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ] بستانکار کردن، بهبستانکار حسابمنظور کردن، بدهکار شدن بستانکار شدن، اعتبار دادن، وام اعطا کردن، وام دادن، حساب باز کردن، بدهکار کردن امتیاز دادن
بستانکاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی بستانکاری، طلبکاری، طلب، وامدهی، اعطای وام اعتبار، خوشنامی، درستکاری، درستی اعتبار اسنادی، واریز بهحساب، قرض دادن برگۀ بستانکار امتیاز، پوئن، نمره، اعتبار، ژتون، کوپن، تقدم، حق تقدم، مزیت جواز، پروانه، مجوز (اجازه) درآمد، دخل سند بستانکاری، رسید، قبض
ائتماندیکشنری عربی به فارسیاعتبار , ابرو , ستون بستانکار , نسيه , اعتقاد کردن , درستون بستانکار وارد کردن , نسبت دادن
بستانکاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی بستانکاری، طلبکاری، طلب، وامدهی، اعطای وام اعتبار، خوشنامی، درستکاری، درستی اعتبار اسنادی، واریز بهحساب، قرض دادن برگۀ بستانکار امتیاز، پوئن، نمره، اعتبار، ژتون، کوپن، تقدم، حق تقدم، مزیت جواز، پروانه، مجوز (اجازه) درآمد، دخل سند بستانکاری، رسید، قبض