برهودنفرهنگ فارسی عمیدسوزاندن: ◻︎ چو نرم گویم با تو مرا درشت مگو / مسوز دست جز آن را که مر تو را برهود (ناصرخسرو: ۳۲).
برهودنلغتنامه دهخدابرهودن . [ ب َ دَ ] (مص ) سوختن و متغیر شدن رنگ از حرارت آتش . (آنندراج ). بیهودن . رجوع به پرهودن شود. || آواریدن . آواره شدن و گشت و گذار کردن . (ازآنندراج ). گمراه شدن و بیراه شدن . (ناظم الاطباء).
برگهدانfichier (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانمحفظهای برای قرار دادن برگهها در کتابخانه * مصوب فرهنگستان اول
بیهودنلغتنامه دهخدابیهودن . [ ب َ / ب ِ دَ ] (مص ) بمجاورت آتش زرد گشتن و نزدیک رسیدن بسوختگی . (یادداشت مؤلف ). برهودن . (صحاح الفرس ). نزدیک به سوختن رسیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به برهود و برهودن شود. || بریان کردن . (آنندراج ). برشته کردن . (ناظم الاطباء).
فرهودنلغتنامه دهخدافرهودن . [ ف َ دَ ] (مص ) پرهودن . برهودن . رنگ بگردانیدن در مجاورت آتش . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به پرهودن شود.
برهودلغتنامه دهخدابرهود. [ ب َ ] (ص ) چیزی را گویند که نزدیک به سوختن رسیده و حرارت آتش رنگ آنرا گردانیده و زرد کرده باشد. (برهان ). بیهو. و رجوع به برهودن و بیهوده شود.
برهودهلغتنامه دهخدابرهوده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) رنگ بگردانیده و نزدیک به سوختگی رسیده از حرارت آتش . پرهوده . رجوع به برهودن و پرهودن و پرهوده شود.