برغوفرهنگ فارسی عمید= بوق: ◻︎ آه سحر از نایژۀ صبح برآمد / بیجان به هوا چون نفس از لولهٴ برغو (آذری: مجمعالفرس: برغو).
برغولغتنامه دهخدابرغو. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) شاخ حیوان که از میان تهی باشد و آنرا مانند نفیری نوازند. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). شاخی باشد در میان تهی که آنرا مانند نفیر نوازند. (برهان ) (آنندراج ). سوزمای برغو. صفاره . شینه ٔ کلبان . (زمخشری ) <span class="
برغوواژهنامه آزادداستان سرای عاشقان را گویند/عاشیقی که با ساز دوتار و یا دیوان داستان سرایی میکند و داستان ها و افسانه های آمیانه ای چون کوراوغلو را روایت میکند.
برغولفرهنگ فارسی عمید= بلغور: ◻︎ آسیای صبوریم که مرا / هم به برغول و هم به سرمه کنند (حکاک: شاعران بیدیوان: ۲۸۶).
برغونلغتنامه دهخدابرغون . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشت کوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان . کوهستانی ، معتدل ، مالاریائی . سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن ازقنات و محصول آن غلات ، شلتوک ، کنجد، حبوبات و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دس
برغوثلغتنامه دهخدابرغوث . [ ب ُ ] (ع اِ) کیک . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات از شرح نصاب و کنزاللغة). کک . (فرهنگ فارسی معین ). ج ، براغیث . (منتهی الارب ).
شینه ٔ کلبانلغتنامه دهخداشینه ٔ کلبان . [ ن َ / ن ِ ی ِ ک َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سورنای . سورنای برغو. صفاره . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
برغولفرهنگ فارسی عمید= بلغور: ◻︎ آسیای صبوریم که مرا / هم به برغول و هم به سرمه کنند (حکاک: شاعران بیدیوان: ۲۸۶).
برغونلغتنامه دهخدابرغون . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشت کوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان . کوهستانی ، معتدل ، مالاریائی . سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن ازقنات و محصول آن غلات ، شلتوک ، کنجد، حبوبات و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دس
برغوثلغتنامه دهخدابرغوث . [ ب ُ ] (ع اِ) کیک . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات از شرح نصاب و کنزاللغة). کک . (فرهنگ فارسی معین ). ج ، براغیث . (منتهی الارب ).