برزگریلغتنامه دهخدابرزگری . [ ب َ زْ / زِ گ َ ] (حامص مرکب ) تأریس . (یادداشت مؤلف از تاج المصادر). زراعت و کشاورزی . (شرفنامه ٔ منیری ). برزیگری . فلاحت : برزگری کن در این زمین و مترس ایچ از شغب و گفتگو و غلغل خصمان . <p c
برزیگریلغتنامه دهخدابرزیگری . [ ب َ گ َ] (حامص مرکب ) برزگری . زراعت . کشاورزی : ... و زنانشان نیز برزیگری کنند. (حدود العالم ). هیس ؛ جمیع اسباب برزیگری از جفت گاو و جز آن . (منتهی الارب ). رجوع به برزگر شود.
برگزاریلغتنامه دهخدابرگزاری . [ ب َ گ ُ ] (حامص مرکب ) برگزاردن . به انجام رسانیدن . ترتیب دادن . رجوع به برگذاری شود.