بدمنشلغتنامه دهخدابدمنش . [ ب َ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) بداندیش . || بدسرشت . بدفطرت . (یادداشت مؤلف ) : ز ضحاک بدگوهر بدمنش که کردند شاهان ورا سرزنش . فردوسی .بیارید این پلید بدکنش رابلایه گنده پیر بدمنش را.
خبیثفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدخواه، بدذات، بدطینت، بدسرشت، بدکار، بدمنش، بدنیت، ناکس، پستفطرت، بدنهاد ≠ خوشطینت ۲. شرور، شریر ۳. قبیح، مستهجن ۴. پلید، ناپاک، نجس ≠ پاک ۵. پست، سفله، فرومایه ۶. بدکار، زشتکار
اکمنهلغتنامه دهخدااکمنه . [ اَ ک َ م َ ن َه ْ ] (از اوستایی ، اِ) اک منه . اندیشه ٔ پلید (در برابر وهومنه «بهمن »). (از مزدیسنا و ادب پارسی ص 163). به معنی بدمنش است . (از فرهنگ ایران باستان ص 74). برخی ازمحققان کلمه ٔ اکوان [