بدمعاملگیلغتنامه دهخدابدمعاملگی . [ ب َ م ُ م َ / م ِ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) رفتار ناپسندیده در معامله و سوداگری . (ناظم الاطباء).
بدمعاملهلغتنامه دهخدابدمعامله . [ ب َ م ُ م َ / م ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) کسی که در معامله دارای کارهای ناپسند و زشت بود. (ناظم الاطباء). بدسودا، یعنی آنکه معامله بناراستی کند. (آنندراج ). بَل ّ. (یادداشت مؤلف ).
کژ باختنلغتنامه دهخداکژ باختن . [ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) بد بازی کردن نرد و مانند آن (با وجود مهارت یا عدم مهارت ) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل راست باختن . || بدمعاملگی کردن .افساد کردن . (فرهنگ فارسی معین ). مقابل راستبازی .
بدلعابیلغتنامه دهخدابدلعابی . [ ب َ ل ُ ] (حامص مرکب ) سؤسلوک . بدرفتاری . بدمعاملگی . رفتاری خشن . رفتاری که قصد و نیت نیکو در آن نباشد. (از یادداشتهای مؤلف ).- بدلعابی کردن ؛ بدسلوکی و بدخلقی . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
معاملگیلغتنامه دهخدامعاملگی . [ م ُ م ِ ل َ / ل ِ ] (حامص ) منسوب به معامله . (ناظم الاطباء).- بدمعاملگی کردن ؛ بد رفتاری نمودن در معامله و داد و ستد. (ناظم الاطباء). خلاف خوش معاملگی .- خوش معاملگی کردن
بدمعاملتیلغتنامه دهخدابدمعاملتی . [ ب َ م ُ م َ / م ِ ل َ ] (حامص مرکب ) بدمعاملگی . بدرفتاری : اهل قم شکایت کردند از بدمعاملتی عمال که در اندک مدتی پیاپی به قم آمدند و هر کس که می آمد مال آن زیاده می کردند. (تاریخ قم ص <span class="hl" dir
کج باختنلغتنامه دهخداکج باختن . [ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) غلط بازی کردن . خطا باختن (با وجود مهارت یا عدم آن ). (فرهنگ فارسی معین ). || دغل کردن در بازی و مکر کردن و فریب دادن . (از ناظم الاطباء) : راست خوانی کنند و کج بازنددست گیرند و در چه اندازند. <p class="aut