لغتنامه دهخدا
بدلگام . [ ب َ ل ِ ] (ص مرکب ) اسب بدلجام باشد یعنی هیچ دهنه را قبول نکند. (برهان قاطع). اسب سرکش . (انجمن آرا) (آنندراج ). بددهنه و سخت سر. (ناظم الاطباء). مقابل خوش لگام . (یادداشت مؤلف ) : و گفت هیچ ستوری بدلگام سخت تر از نفس بد در دنیا نیست . (تذک