بدزهرهلغتنامه دهخدابدزهره . [ ب َ زَ رَ/ رِ ] (ص مرکب ) بددل و ترسنده و واهمه ناک . (برهان قاطع). ترسنده و کم جرأت . (انجمن آرا) (آنندراج ). ترسناک . (غیاث اللغات ). کم دل . جبون . ترسو : سرانداز اگر عاشق صادقی تو بدزهره بر خویش
سراندازفرهنگ فارسی عمید۱. کناره یا قالیچهای که بالای اتاق بر سر فرشهای دیگر پهن کنند.۲. [قدیمی] پارچهای که زنان روی سر خود میاندازند.۳. [قدیمی] چوب بلند و ستبر که روی دیوار اتاق یا پیش ایوان بخوابانند و سر چوبهای سقف را روی آن بگذارند.۴. (صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] بیباک؛ بیپروا؛ دلیر.۵. (صفت
غدنگلغتنامه دهخداغدنگ . [ غ َ دَ ] (ص ) غدفره . ابله . جاهل . نادان . احمق و بی آرام و بی اندام . (برهان ) (آنندراج ). بی اندام و ابله طبع. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). مرد بی اندام و ابله و نامطبوع . (فرهنگ اوبهی ). شخص جانورطبع. (لسان العجم شعوری ). بی اندام . ابله دیدار <span class="h
سراندازلغتنامه دهخداسرانداز. [ س َ اَ ](نف مرکب ) قطعکننده ٔ سر. جداکننده ٔ سر : تیغ نظامی که سرانداز شدکند نشد گرچه کهن ساز شد. نظامی . || دزد و خونی مردمکش . (برهان ) (جهانگیری ). || شخص چست و چالاک و بی پروا و بی باک . (برهان ). بی
صادقلغتنامه دهخداصادق . [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صدق . راستگو. مقابل کاذب . راست گوینده . ج ، صادقون ، صادقین : این دو صادق خرد و رأی که میزان دلندبر پی عقرب عصیان شدنم نگذارند. خاقانی .گفتی که چو خاقانی عشاق بسی دارم صادق ت