ترجمه مقاله

بدرام

badrām

۱. سرکش؛ نافرمان: ◻︎ چرخ «بدرام» تا که شد رامش / از کواکب چو خلد شد بدرام (شمس‌فخری: مجمع‌الفرس: بدرام).
۲. حیوانی که به‌آسانی رام نشود.

۱. خرم، خوش، خوشدل، دلگشا، شاد، مبتهج
۲. بدلگام، چموش، سرکش
۳. اسب، استر، قاطر ≠ درشت، ناپدرام

ترجمه مقاله