بددینلغتنامه دهخدابددین . [ ب َ ] (ص مرکب ) بی دین و بدراه و ملحد. (آنندراج ). بدکیش و بدمذهب و ملحد. (ناظم الاطباء). بداعتقاد. لامذهب . مقابل پاک دین : بدانند شاهان که روزی است این که بددین پدید آید از پاک دین . دقیقی .که بددین و ب
پشت بدادنلغتنامه دهخداپشت بدادن . [ پ ُ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) ادبار. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دبور. || گریختن از میدان جنگ . فرار از خصم .
بدذهنلغتنامه دهخدابدذهن . [ ب َ ذِ ] (ص مرکب ) کندذهن و بی وقوف . (آنندراج ). بطی ءالفهم و کودن . (ناظم الاطباء).
بددهنلغتنامه دهخدابددهن . [ ب َدْ، دَ هََ ] (ص مرکب ) آنکه بیشتر دشنام گوید. بدزبان . پلیدزبان . زشت گوی . (یادداشت مؤلف ). فحش دهنده . ناسزاگوینده . (فرهنگ فارسی معین ).
بددینیلغتنامه دهخدابددینی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بدمذهبی . بدکیشی . الحاد. مقابل بهدینی . خوش کیشی . (فرهنگ فارسی معین ). بداعتقادی . لامذهبی . مقابل پاک دینی : هم آن این را هم این آن را شب و روزبگمراهی ز بددینی کند یاد. ناصرخسرو.مان
بددینیلغتنامه دهخدابددینی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بدمذهبی . بدکیشی . الحاد. مقابل بهدینی . خوش کیشی . (فرهنگ فارسی معین ). بداعتقادی . لامذهبی . مقابل پاک دینی : هم آن این را هم این آن را شب و روزبگمراهی ز بددینی کند یاد. ناصرخسرو.مان
نکوکیشلغتنامه دهخدانکوکیش . [ ن ِ ] (ص مرکب ) که مذهب نیک دارد. نکومذهب . مقابل بدکیش . مقابل بددین .
ملحدفرهنگ مترادف و متضاد۱. بتپرست، بدآیین، بددین، بدکیش، بدمذهب، بیدیانت، زندیق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، هندو ۲. ایمانباخته ۳. منحرف، شوریدهراه
بددینیلغتنامه دهخدابددینی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بدمذهبی . بدکیشی . الحاد. مقابل بهدینی . خوش کیشی . (فرهنگ فارسی معین ). بداعتقادی . لامذهبی . مقابل پاک دینی : هم آن این را هم این آن را شب و روزبگمراهی ز بددینی کند یاد. ناصرخسرو.مان