بدحسابفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که در دادوستد با مردم راستودرست نباشد.۲. آنکه بدهی خود را بهموقع ندهد.
بدحسابلغتنامه دهخدابدحساب . [ ب َ ح ِ ] (ص مرکب ) آنکه در معاملات خود، درستی را پیشه نسازد. آنکه وام خود را بموقع و بسهولت نپردازد. مقابل خوش حساب . (فرهنگ فارسی معین ).
بدحسابفرهنگ فارسی معین(بَ. حِ) (ص .) خصوصیات کسی که حساب و کتاب درستی ندارد و بدهی خود را به موقع پرداخت نمی کند.
بداسبلغتنامه دهخدابداسب . [ ب َ اَ ] (ص مرکب ) که اسب بد دارد. که سوار اسب بد است : و اسبان و مردم ما بیاسودند و ایشان از بیابانها می برآیند... و بند گسیل کردند با سواری دوهزار کودک تر و بداسب تر و دیگر لشکر را عرض کردندشانزده هزار سوار بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص <span
بدحسابیلغتنامه دهخدابدحسابی . [ ب َ ح ِ ] (حامص مرکب )عمل بدحساب . مقابل خوش حسابی . (فرهنگ فارسی معین ).
بدحسابیلغتنامه دهخدابدحسابی . [ ب َ ح ِ ] (حامص مرکب )عمل بدحساب . مقابل خوش حسابی . (فرهنگ فارسی معین ).