بدآیینلغتنامه دهخدابدآیین . [ ب َ ] (ص مرکب ) گمراه . بداخلاق . بدخوی کافر. زشت رفتار : هم آنگه به بیژن رسید آگهی که آمد بدست آن بدآیین رهی . فردوسی .شوی کار دیو بدآیین کنی پس آنگاه بر دیو نفرین کنی .(گرشاسب
بیدانلغتنامه دهخدابیدان . [ ب َ ] (اِخ ) بدون الف و لام ، نام مردی و موضعی است یا آبی است مر بنی جعفربن کلاب را. (منتهی الارب ). نام مردی و موضعی است . (از لسان العرب ).
بیضانلغتنامه دهخدابیضان . (ع ص ، اِ) ج ِ ابیض . سپیدان از مردم . ضد سیاهان . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). مقابل سودان . سپیدپوستان . سپیدان . (یادداشت مؤلف ). سپیدان . ضد سیاهان . (منتهی الارب ): أبیضت المراءة و اباضت ؛ ولدت البیضان . (لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
بیضانلغتنامه دهخدابیضان . (اِخ ) فخذی از بنی یوسی از زهران از قبایل بزرگ عسیر معروف به اهل بیضان . (از معجم قبایل العرب ).
فسادآیینلغتنامه دهخدافسادآیین . [ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) بدآیین . بدروش . (ناظم الاطباء). آنکه به فساد و تباهی خو گرفته باشد.