بدآموزلغتنامه دهخدابدآموز. [ ب َ ] (نف مرکب ) آموزنده ٔ بدی و شرارت . (ناظم الاطباء). آنکه چیزهای بد به دیگران یاد دهد. کسی که پندهای نادرست دهد. مقابل نیک آموز. (فرهنگ فارسی معین ). بدآموزنده : گرزم بدآموز گفت از خردنباید جز آن چیز کاندر خورد. <p class="auth
بدآمیزلغتنامه دهخدابدآمیز. [ ب َ ] (ن مف مرکب ) بدسرشت . با بد درآمیخته . که سرشتش با بدی و زشتی درآمیخته باشد. بدخمیره : بدو داد مرد بدآمیز راچنان بدکنش مرد خونریز را. فردوسی .فرستاده آمد پیامش بدادنبد در دلش جای پیغام و داد
بیدموشلغتنامه دهخدابیدموش . (اِ مرکب ) بیدمشک . شاه بید. بهرامه .مشک بید. بید طبری . و رجوع به ترکیبات بالا و بید مشک شود. یکی از هفده گونه ٔ بید که گربه بید نیز خوانندش . (شرفنامه منیری ). بمعنی بید مشک است و آنرا گربه بید نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ).
بدمعاشلغتنامه دهخدابدمعاش . [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) کسی که معیشت و گذران او فراخ نباشد. (ناظم الاطباء). بدروزگار و بدزندگانی . (آنندراج ). || بدپیشه و فاسق . (ناظم الاطباء).
بادموجwind wave, wind sea, seaواژههای مصوب فرهنگستانامواج گرانی سطح دریا حاصل از باد که پایدار یا درحالرشد است
بدآموزیلغتنامه دهخدابدآموزی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل بدآموز. مقابل نیک آموزی . (فرهنگ فارسی معین ). بد آموختن کسی را. (یادداشت مؤلف ) : چو رخشنده شد راه کیهان خدیونهان شد بدآموزی و راه دیو. فردوسی .و رجوع به بدآموز شود.
بدآموزیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط آموزش دروغ، هدایتغلط، تربیت غلط، مغزشویی، شستوشوی مغزی، شستشوی مغزی، تحمیق، اغفال، فریب دادن، گول زدن، استحمار، عوامفریبی، فریب اطلاعات نادرست، تحریف تاریخی، غیرحقیقت، افسانه تشویش اذهان عموم، براندازی القا، تلقین، اغوا، گمراه کردن، ازراه بهدربردن
بدآموزی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط آموزی کردن، ازراه بهدربردن، گمراه کردن، فاسد کردن، منحرف کردن، اغفال کردن، فریب دادن تصویر غلط دادن، دروغ گفتن، ماستمالی کردن، خطا کردن بدآموزی داشتن بدشکل کردن مشوش نمودن اذهان عموم
کاوندهلغتنامه دهخداکاونده . [ وَ دَ / دِ ] (نف ) جستجو کننده . (یادداشت مؤلف ). تفحص کننده . (آنندراج ). ج ، کاوندگان : و دیگر که اند از پراکندگان بدآموز و بدخواه کاوندگان .فردوسی .
موقوف ساختنلغتنامه دهخداموقوف ساختن . [ م َ / مُو ت َ ] (مص مرکب ) موقوف کردن . ممنوع ساختن . متوقف ساختن . جلوگیری کردن : فیلمهای بدآموز را باید موقوف ساخت . (از یادداشت مؤلف ).
وفاییلغتنامه دهخداوفایی . [ وَ ] (اِخ ) از جمله ٔ شعرای سلطان مغفور [ سلطان یعقوب خان ]است و شخصی صاحب مروت و وفاست . این مطلع از اوست :جامه ٔ ماتمیان خلعت نوروز من است مایه ٔ بزم و طرب بخت بدآموز من است .(از مجالس النفایس ص 301).
آموزفرهنگ فارسی عمید۱. = آموختن۲. آموزنده؛ یادگیرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بدآموز، خودآموز، دانشآموز، کارآموز، هنرآموز.۳. آموخته (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستآموز.۴. یاددهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ادبآموز.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] آموختن؛ یاد گرفتن.
بدآموزیلغتنامه دهخدابدآموزی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل بدآموز. مقابل نیک آموزی . (فرهنگ فارسی معین ). بد آموختن کسی را. (یادداشت مؤلف ) : چو رخشنده شد راه کیهان خدیونهان شد بدآموزی و راه دیو. فردوسی .و رجوع به بدآموز شود.
بدآموزیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط آموزش دروغ، هدایتغلط، تربیت غلط، مغزشویی، شستوشوی مغزی، شستشوی مغزی، تحمیق، اغفال، فریب دادن، گول زدن، استحمار، عوامفریبی، فریب اطلاعات نادرست، تحریف تاریخی، غیرحقیقت، افسانه تشویش اذهان عموم، براندازی القا، تلقین، اغوا، گمراه کردن، ازراه بهدربردن
بدآموزی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط آموزی کردن، ازراه بهدربردن، گمراه کردن، فاسد کردن، منحرف کردن، اغفال کردن، فریب دادن تصویر غلط دادن، دروغ گفتن، ماستمالی کردن، خطا کردن بدآموزی داشتن بدشکل کردن مشوش نمودن اذهان عموم