بتونفرهنگ فارسی عمیدمخلوطی از سنگ خردشده، ماسه، و سیمان که در بنّایی برای پیریزی یا ساختن پایههای پلها و ساختمانها به کار میرود و پس از خشک شدن مانند سنگ سفت و سخت میشود.
بتونلغتنامه دهخدابتون . [ ب ِ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) بتن . از مصالح بنائی جدید. مخلوطی از سنگ شکسته و ماسه و سیمان در بنائی برای پی ریزی یا ساختن پایه های عمارات . (فرهنگ فارسی معین ).- بتون آرمه ؛ بتن مسلح . آن بتون که در آن میله های آهن بکار رود.- <span class=
تون بتون،تون بتون شدهگویش تهرانیآواره و سرگردان، عبارتی نفرینآمیز(تون حمام زمستان جای بیخانمانها بوده)
بطونلغتنامه دهخدابطون . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بَطن . (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 27). ج ِ بطن . شکم ها و بطن ها. (از فرهنگ نظام ). ج ِ بطن ، شکم . (از آنندراج ) (غیاث ).گرسنگی عمارت باطن کند و سیرخوردگی عمارت بطون . (ازکشف المحجوب ). و بطون جوشیده زم
بطونلغتنامه دهخدابطون . [ ب ُ ] (ع مص ) نهان شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 27) (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). پنهان شدن چیزی . (ناظم الاطباء). || از خواص کسی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || پوشیدن و پوشیدگی . (غیاث ). || (اِ) درون چیزی . (از ناظم الاطبا
بتوندلغتنامه دهخدابتوند. [ ب َ وَ ] (اِخ ) از دهستانهای شوشتر در جنوب خاوری شوشتر و خاور دهستان خوان و گندزلو. آن از چشمه و لوله ٔ آب مؤسسات نفت . محصول آن دیمی است شغل مردم زراعت و کارگری نفت . جمعیت آن 2500 تن . قراءمهم آن : راهدار و کرائی بالا. ساکنین از ط
بتوندلغتنامه دهخدابتوند. [ ب َ وَ ] (اِخ ) نام مرکز دهستان بتوند. امامزاده سبزپوش در این آبادی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
بتونهفرهنگ فارسی معین(بَ نِ) [ ازع . ] (اِ.) = بتانه : خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه ، زامسقه .
بتوندلغتنامه دهخدابتوند. [ ب َ وَ ] (اِخ ) از دهستانهای شوشتر در جنوب خاوری شوشتر و خاور دهستان خوان و گندزلو. آن از چشمه و لوله ٔ آب مؤسسات نفت . محصول آن دیمی است شغل مردم زراعت و کارگری نفت . جمعیت آن 2500 تن . قراءمهم آن : راهدار و کرائی بالا. ساکنین از ط
بتوندلغتنامه دهخدابتوند. [ ب َ وَ ] (اِخ ) نام مرکز دهستان بتوند. امامزاده سبزپوش در این آبادی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
حبتونلغتنامه دهخداحبتون . [ ح ِ ] (اِخ ) نام کوهی به موصل . کوهی است بنواحی موصل . ازهری آن را یاد کرده ، و آن لفظی غیر عربی است و ریشه ٔ عربی ندارد. (معجم البلدان ). در اوراق صولی حبة را از نواحی موصل شمرده است . رجوع به اخبارالراضی ص 227 شود.
گیس گلابتونلغتنامه دهخداگیس گلابتون . [ گ ُ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) دارای گیسویی چون گلابتون . دارای گیسویی چون تارهای زر. مو بور. موطلایی . دختری که گیس گلابتون دارد. طلایی گیسوان . (از یادداشت مؤلف ).
گلابتونفرهنگ فارسی عمید۱. گلهای برجسته که با رشتههای نقره یا طلا در روی پارچه میدوزند.۲. نخهای زرین یا سیمین که در گلابتوندوزی به کار میرود.
گلابتونلغتنامه دهخداگلابتون . [ گ ُ ] (اِ) ابریشم غاژکرده و به صورت پنبه ٔ محلوج درآمده . (یادداشت به خط مؤلف ). رشته ٔ زر و سیم . (ناظم الاطباء): و کیف جیب به ریسمان زر رشته که آنرا گلابتون نیز خوانند. (دیوان نظام قاری ص 155). طلایی باش